Sunday, December 10, 2006

شاد یا ناشاد باید زیستن

تقدیم به پوریای عزیز که دوباره ابوالعلای معری را فرا یاد من آورد

من پشیمان از گناه کیستم شرم ننگ اشتباه کیستم
تا به کی باید پشیمان زیستن چون سحر سر در گریبان زیستن
این نوای بی خودی های من است این صدای پای از خود رفتن است
میروم از خویشتن تا بیدلی می سرایم شعری اما بیدلی
سوختم داغ نگاه کیستم سرمه چشم سیاه کیستم
آسمان جولانیم را بنگرید هستیم را خاک راه کیستم
ننگ خلقت را به من خوشدل شدند عذر بدتر از گناه کیستم
این که در من می کشد فریاد کیست هستیم را می دهد بر باد کیست
کیست این پیدای پنهان در دلم کیست این مهرش سرشته با گلم
کیست در من شور بر پا کرده است پس مرا از زندگی وا کرده است
« دردم از یارست و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم »
زخمه ای از چهار مضراب دلم آفرینش را حق آب و گلم
کیستم من عاشق حیران تو از خدا برگشته چون مژگان تو
کشته تیغ کج اندیش توام بسمل چشم سیه کیش توام
یوسف گمگشته در پیراهنم زین غبار تن بیفشان دامنم
بی تکلف در برت جان می دهم هستی خود را به تاوان می دهم
گرچه دور از تو سرا پا حسرتم در وطن هم رشک خاک غربتم
چون ترا بهر ستایش آمدم عشق را شوق نیایش آمدم
شاد یا ناشاد باید زیستن هر چه بادا باد باید زیستن


جمعه سوم آذر 1385

No comments: