Sunday, December 10, 2006

توبه از عشق

این شعر یکی از شعرای سبک هندیه و زبان حال من در این ایام
آخه بگو دیونه ترا چه با این پسر و آن پسر در افتادن و بی وفایی دیدن

فلک دایم به دست مردم مغرورم اندازد
چو سنگ ره به دست هر که افتم دورم اندازد
نیم سنگ فلاخن لیک دارم بخت ناسازی
که بر گرد سر هر کس که گردم دورم اندازد

يکشنبه نوزدهم آذر 1385

هم تنی

نگاه خنده عشق انتظار خواب هم تنی
پسر هنوز باورم نمی شود تو با منی
بجای درد عاشقانه بوسه های آتشین
بجای گریه های خشک سکس های روغنی
چه احتیاج عشق و عاشقی فریب می خورم
منم چه ساده ٬ تو ٬ معلم کلاس مخ زنی
چنین که تشنه توام بجای آب می خورم ترا
تو ای پسر تو ای که مثل آب پاک و روشنی
ترا میان بازوان خود شکار می کنم
اگر چه تو برای صید دانه می پراکندی
چه می شود برهنه در وجود هم فرو رویم
بدون واسطه بدون هر لباس ایمنی
پسر چه نرم می رود فرو بزرگ و سخت آههههههههههههههه
ضخیم و درد ناک مثل کیر آدم آهنی


سه شنبه چهاردهم آذر 1385

بوسه های آتشین

بسکه حسنت حیرت افزودست بر احوالها
آبها را ماندگاری داده در غربالها
این که از آغوش تو دورم نمود عاجزیست
در قفس دارد مرا هر دم شکست بالها
بسکه مردم غرق حیرت گشته اند از دیدنت
پشت بر دیوار دارند این زمان تمثالها
شرح داغ بوسه های آتشین دارم ز بر
می توان خواند از لبم مضمون این تبخالها
هیچ کس اینجا اسیر دست این مردم مباد
طبلها فریاد ها دارند از طبالها
در طریق عاشقی سرمایه سوز هستیم
الفتی دارم به آتش بازی اطفالها
هر کجا رفتم دعا سرمایه دست تهیست
بشنوید از من خداوندان عرض و مالها
لب فرو بستم ز عرض دین حق بر ناکسان
سعی مهدی برنمی آید به این دجالها

دوشنبه سيزدهم آذر 1385

هشداری دوستانه به شاعر شهر سدوم

چون همت من هوای نخجیر کند
صد همچو ترا بسته زنجیر کند
زنهار بترس و دل ما را مشکن
چون شیشه شکست کار شمشیر کند

دوشنبه سيزدهم آذر 1385

شعری از ابونواس ( پسری مثل ماه )

و عاذلة تلوم علی اصطفائئ غلام واضحاً مثل المهاة
و قالت ((قد حرمت)) و لم توفق لطیب هوی وصال الغانیات
فقلت لها جهلت فلیس مثلی بخا دع نفسه بالترهات
ااختار البحار علی البراری و احیاناً علی ظبی الفلاة
دعینی لا تلو مینی فانی علی ما تکرهین الی الممات
بذا اوصی کتاب الله فینا بتفضیل البنین علی البنات

زن سرزنشگر مرا به دلیل انتخاب پسر زیبا روی چون ماه تابان ملامت می کند و مي‌گويد خود را محروم کردی و مؤفق نخواهی شد که طعم عشق زنان سپید اندام بلند بالا را بچشی به او گفتم که نادانی کردی و ندانستی که کسی مانند من خود را به ياوه فریب نخواهد داد
آیا دریا را برسرزمینهای پهناور ترجیح دهم و ديگر حيوانات را با آهوان صحرایی برابر کنم مرا بگذار و ملامت مکن که آنچه را تو زشت می داری من تا دم مرگ برآنم کتاب خداوند در این باره به ما سفارش کرده است که پسران را بر دختران فضیلت است

چهارشنبه هشتم آذر 1385

شاد یا ناشاد باید زیستن

تقدیم به پوریای عزیز که دوباره ابوالعلای معری را فرا یاد من آورد

من پشیمان از گناه کیستم شرم ننگ اشتباه کیستم
تا به کی باید پشیمان زیستن چون سحر سر در گریبان زیستن
این نوای بی خودی های من است این صدای پای از خود رفتن است
میروم از خویشتن تا بیدلی می سرایم شعری اما بیدلی
سوختم داغ نگاه کیستم سرمه چشم سیاه کیستم
آسمان جولانیم را بنگرید هستیم را خاک راه کیستم
ننگ خلقت را به من خوشدل شدند عذر بدتر از گناه کیستم
این که در من می کشد فریاد کیست هستیم را می دهد بر باد کیست
کیست این پیدای پنهان در دلم کیست این مهرش سرشته با گلم
کیست در من شور بر پا کرده است پس مرا از زندگی وا کرده است
« دردم از یارست و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم »
زخمه ای از چهار مضراب دلم آفرینش را حق آب و گلم
کیستم من عاشق حیران تو از خدا برگشته چون مژگان تو
کشته تیغ کج اندیش توام بسمل چشم سیه کیش توام
یوسف گمگشته در پیراهنم زین غبار تن بیفشان دامنم
بی تکلف در برت جان می دهم هستی خود را به تاوان می دهم
گرچه دور از تو سرا پا حسرتم در وطن هم رشک خاک غربتم
چون ترا بهر ستایش آمدم عشق را شوق نیایش آمدم
شاد یا ناشاد باید زیستن هر چه بادا باد باید زیستن


جمعه سوم آذر 1385

من هم مثل تو

تقدیم به همون کسی که خودش می دونه رهگذر نیست
به زجری که سر می دهد گردنم را
کفن می تند تار هستی تنم را
جهان در غبار فلاکت نشیند
زمن گر تکانند پیراهنم را
چو مهمان ناخوانده عشق دوچشمت
به آتش کشد عاقبت خرمنم را
نه شوقی که بر آسمان نشاند
نه تیغی که رنگین کند گردنم را
بیا و برایم کمی دل بسوزان
بیا و ببین خون دل خوردنم را
بغل وا کن ای لذت بی گناهی
که با عشق تو تر کنم دامنم را
بغل وا کن ای همچو من خسته از دهر
در آغوش خود دفن گردان تنم را

سه شنبه سي ام آبان 1385

غزلی دیگر

مرا از بسکه فانی آفریدند
تنم از ناتوانی آفریدند
وجوم را بدست غم سپردند
جهنم را نشانی آفریدند
دهانت را به تنگی نقش بستند
مرا در بی نشانی آفریدند
بلندای قدت اندازه کردند
بلای آسمانی آفریدند
تنم را غرق آغوش تو کردند
سپس شور جوانی آفریدند
برای خاطر فرهاد شیرین
برای من فلانی آفریدند



دوشنبه بيست و نهم آبان 1385

حال و روز من دور از دوست

از دوریت ای تازه گل باغ مراد
چون غنچه چیده خنده ام رفته ز یاد
گریان چو پیاله پرم در کف مست
نالان چو سبوی خالیم در ره باد

دوشنبه بيست و نهم آبان 1385

خوبان چو بهم گرمی بازار فروشند
با هم بنشینند و خریدار فروشند

جمعه بيست و ششم آبان 1385

Saturday, December 9, 2006

تاریخ همجنسگرایی در مدارس شرق

زمين مدرسه را گر به روز حشر شكافند

یکی از مراکز نمايان لواطه و همجنس گرايي خصوصا در جهان اسلام مدرسه ها بوده است . دانش آموزان پس از اینکه مقدمات را می خوانند و به سن نو جوانی می رسیدند در عنفوان جوانی پا به این مدارس می گذاشتند که در آن زمان حکم دانشگاه امروزی را داشته است ، در این مدارس جز مکان درس که دانش آموزان به گرد استاد جمع می آمدند حجره هایی هم وجود داشت که حکم خوابگاه دانشجویان را داشت جوانهایی که وارد به این مدارس می شدند به ناگاه خود را از فضای بسته خانه و خانواده و شهر و دیار د رآغوش محیطی گسترده و آزاد می دیدند . آنها اینک با اندیشه های مختلف و دگر آشنا می شدند و به آسانی می توانستند به هر کتاب دسترسی داشته باشند چرا که هر مدرسه کتابخانه ای هم داشت ، شب و روز آنها در مدرسه با جوانهای هم سن و سالشان که با هم در غم و شادی حجره و گرمابه و گلستان رفیق مهربان و یار همدم بودند می گذشت و خوب می دانیم که در این سن وسال ، که فرزند از خانواده احساس استقلال می کند و در پی دوست مهربان می گردد انگیزه نزدیک شدن او به دوست هم سن و سالش تا چه حد بسیار است چه بسا بحث و جدل علمی روز به هنگام شب در خوابگاه ( حجره ) به صلح و دوستی مبدل می شود ، خواندن درس و بحث علمی، دخل و خرج مشترک ، تهیه غذا برای همدیگر، شستن رخت و لباس هم ، نظافت حجره ، و یاری رساندن به هم در امور متداول . و همه تماسهای شبانه روزی شور و شعف آنها را به همدیگر بر می انگیزد .
خاصه که در این برهه جوان دوران ريعان شباب و عنفوان جوانی را می گذراند علاقه دوستی آنقدر در این دوران بسیار است که انسان همه احتیاج خود را مبذول به دوست می داند و بنا براین هیچ دلیل بسیار دور از منطقی نمی خواهد که نیازهای جنسی همدیگر را بر آورند و اگر نگاهی به تاریخ مدرسه ها در جهان اسلام بیندازیم می بینیم که این پدیده را چه بسامد بالایی است .
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
عقاب و ناز و جفا و ستمگری آموخت
پس از آنکه جامعه علمی اسلامی ( و نه اسلام ) از مدینه به فضای باز بصره و کوفه منتقل شد مسجدها دیگرگنجایش دانش آموزان فرا آمده از شهرهای دور و نزدیک را نداشتند و نیاز جامعه متطور ( پيشرفته ) آن روز را به بنای مدارس بر انگیخت علمایی که در بصره و کوفه به مسجد یون شناخته شده بودند به مدرسه ها و مکانهای مجون که مکتبها و انجمن روشن فکری آن روز به شمار می رفتند روی آورد و نمونه بارز آنها ابو عبیده معمر بن مثنی بصری نحوی و لغوی مشهور و ابی نواس شاعر است عده ای از جوانهای آن روز كه بعدها در شمار بزرگان تاریخ قرار گرفتند دوراز مجلس درس مسجد ( که البته درس دین به تنهایی نبوده است ) انجمنهایی را تشکیل داده بودند که در آن گرد می آمدند جاحظ ازين گروه نام مي برد كه بعدها به اصحاب مجون مشهور شدند آنها به گرد هم جمع مي آمدند و به خواندن شعر و ديگر مسايل مي پرداختند اين افراد كه در زمره بزرگان تاريخ قرار گرفتند به همجنسگرايي نيز مشهور بودند والبة بن الحباب ابونواس مطيع بن اياس ابن المقفع حماد عجرد و ابان اللاحقي از جمله اين افرادند (1 ) تا آنگاه که تطور علمی و فرهنگی و اقتصادی مدرسه ها را بنا گذاشت و و همجنسگرايي به عنوان یک مکتب و حرکت فکری تنظیم شده همراه با استادان و دانش جویان وارد این مدارس شد.
ابو عبیده لغوی و نحوی مشهور، به حب پسران و هوای امردان متهم بود و جمعی از مورخین و صاحبان طبقات به اختلاف عبارت آورده اند که عبد الملک بن قریب الاصمعی گفت : که یک روز من و ابو عبیده وارد جامع بصره شدیم و در آن مسجد ستونی بود که ابو عبیده به هنگام تدریس به آن تکیه می زد وقتی به آن ستون رسیدیم دیدیم که این دو بیت را بر روی آن نوشته اند :
صلی الا له علی لوط و شيعته ابا عبیده قل با الله آمینا
و انت عندی بلا شک بقیتهم مذ احتملت و قد جاورت سبعینا
درود خداوند بر لوط و پیروانش باد ابا عبیده خدای را که آمین بگو
و تو نزد من بی گمان باز مانده آنهایی از آنگاه که محتلم شدی تا حال که از هفتاد سالگی در گذشتی
و از اصحاب مسجد بصره محمد بن مناذر شاعر مشهور و شاگرد ابو عبيده و دوست ابونواس را مي توان نام برد كه عاشق عبدالمجيد بن عبدالوهاب ثقفي بود پدر عبدالمجيد ، عبد الوهاب بن عبدالمجيد از علما و محدثين مشهور ست ( 2) و محمد بن مناذر با عبدالمجيد در همين حلقه هاي درس آشنا شد ابن مناذر كه از علم و ادب بهره فراوان داشت عبدالمجيد را به سوي خود جلب كرد ولي متاسفانه عبدالمجيد پس از اندكي درگذشت وهمين باعث شد كه ابن مناذر قصيده مشهوري در رثاي او بسرايد
ان عبدالمجيد يوم تولي
هد ركنا ما كان بالمهدود
مادري نعشه و لا حاملوه
ما علي النعش من عفاف وجود
و ارانا كالزرع يحصدنا الدهـ
ر فمن بين قائم و حصيد ( 3 )
ابن مناذر از شخصيتهاي جنجالي قرن دوم هجري است او با اينكه در مسجد بني يربوع در بصره امامت جماعت را به عهده داشت و محدثين بزرگي چون سفيان بن عيينه و يحيي بن معين به علم او در لغت استناد مي‌جستند ( 4) و خود در بصره و مكه حلقات درس داشت (5) از شعراي مجون و غزل مذكر است او در عشق عبدالمجيد كارش به رسوايي كشيد آنسان كه از مسجد بيرونش راندند و او نيز جماعت مسجد را به فضيحتي تمام هجو گفت و شبها در حوض وضوخانه مسجد مركب مي‌ريخت تا سر و صورت نماز گزاران را بسياهي بيالايد. (6)
منابع او را دانشمندي بزرگ دانسته‌اند و شعرش را در استواري و حلاوت ستوده‌اند.(7)
و بی شک ابو نواس در همین مسجد به شاگردی در محضر استادی چون ابی عبیده معمر بن المثنی و ابی زید الانصاری و اصمعی و خلف الاحمر پرداخت .
و همین جامعه علمی بود که همجنسگراياني چون والبة بن الحباب و حماد عجرد و حسین بن الضحاک و ابی نواس و یحیی بن اکثم و کسایی ( 8 ) و دیگران را فارغ التحصیل کرد کم کم این مدارس از بصره و کوفه به بغداد منتقل شدند و رفته رفته این فن شریف سر لوحه معلمان و شاگردان در تمام اقصار جهان اسلام شد و ادب غزل مذکر مراحل تکمیل خود را پیمود و دیوانش شیرازه گرفت و این جاست که در کتب فقهی با بی گشودند درباره رابطه شاگرد و استاد (9)
و بنابراین استادان در کنار دیگر علوم لواطه را هم به شاگردان با استعداد خود یاد می دادند و در میان دانشمندان بنام کمتر کسی را می بینیم که از این علم بی بهره باشد لااقل خطی از این کتاب خوانده است و سطری نوشته و در پرتو همین تعالیم بود که بحث لواطه ازدواوین شعر و کتب فقهی به کتابهای فلسفی و رساله های عرفانی کشیده شد ( تحت عنوان جمال شناسی و جمال پرستی )عشق مجازی . (كه البته فلاسفه اسلامي استادي چون افلاطون نيز داشتند) ( 10)
مدرسه نظاميه بغداد كه سعدي و بسياري ديگر از بزرگان تاريخ در آن درس خوانده‌اند نيز از مراكز همجنسگرايي بوده است.مولف تجارب السف می نویسد :
وقتی جماعتی به خدمت ناصر باز نمودند که فقها و طلبه علم که در مدرسه نظامیه می باشند همه روزه به شرب خمر و لواط مشغولند _ و ناصر صورتی خوب داشت جهت امتحان صدق این سخن جامه موصلیانه در پوشید و خود را به عطر و بوی خوش بیار است و در نظامیه رفت و طواف می کرد یکی از طلاب که بر منیهات و قبایح اقدام می نمودی ، بر در غرفه ایستاده بود چون ناصر را بدید طمع کرد و در ساعت از غرفه به صحن درآمد و با او به سخن در پیوست و سخن بدانجا رسانید که ناصر را معلوم شد که بیشتر اهل مدرسه به مناهیات مشغولند (11)
همچنین مولف تجارب السف در شرح احوال ابوزکریا خطیب تبریزی کتابدار و مدرس ادب نظامیه نوشته است . « وی هر شب شراب خوردی و شاهد آوردی و امثال این حرکات » (12)
تاریخ نام بسیاری از علما را در زمره اهل لواطه درج کرد و در باب سر گذشت آنها با همه پنهانکاری معمولا اشاره ای هم به نظر بازی آنها می رود .
شعرابی نواس درباره امرد عالم و حکایت سعدی با پسرک نحوی در جامع كاشغر نمونه ای از بازتاب همجنسگرايي در مدرسه هاست
کما اینکه عرفا و صوفیه چندان در این راه قدم فرسودند که از این قائله چندین قدم پیشتر افتادند
او حد الدین کرمانی در مجلس سماع و حلقه ذکر گریبان چاک می زد و سینه بر سینه اهل جمال می گذاشت
هم جنس گرایی در مدرسه ها و جامعه های آن روزگاران بیشتر از اینها بوده است و ما فقط از اندکی خبرداریم و این خبر در مدرسه نظامیه آن قدر شایعه شده بود که مخالفان به پیش خلیفه شکایت بردند که خلیفه خودش شخصا به تحقیق امر اقدام کرد و پس از صدق ماجرا دستور به تعطیلی نظامیه داد البته برای مدتی اندک و دوباره روز از نو و روزی از نو گذشته از مآخذ مستند تاريخي در آثار ديگر نيز مي توان به اين موضوع پرداخت و بسیار ابلهانه می نماید که مدارک این چنین مقاله ای را منحصر کنیم به مستندات کتب تاریخ بلکه آنچه بهتر از هر چیز می توانیم به آن استناد کنیم بازتاب اجتماعی آن در نوشته های مردان تاریخ هست و اینک آن بازتابها .
كودكي شوكت به طور خود نيايد سوي من
مي‌نمايد آنكه بنشينم به راه مكتبي
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی به خلوتش دریافتی گفتی :
نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی روی
که یاد خویشتنم در ضمیرمی آید
ز دیدنت نتوانم که دیده بر بندم
وگر مقابله ببینم که تیر می آید
باری پسر گفت : آن چنان که در آداب درس من نظر می فرمایی در آداب نفسم نیز تامل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم گفت : ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظرکه مرا با تست جز هنر نمی بینم.
سعدی،گلستان،باب پنجم ص 108
مولانا قطب الدین شیرازی در حجره مدرسه یکی را می گایید شخصی دست به در حجره نهاد مولانا گفت کیستی ؟ چه مي‌خواهي؟
- گفت جایی هست که دو رکعت نماز بگذارم ؟
گفت : اینجا جا نیست ، مگر کوری نمی بینی ما از تنگی جا دودو بر سر هم رفته ایم .
رساله دلگشا عبید زاکانی
مولانا شرف الدین خطاط دو شاگرد داشت یکی ترک و دیگری تاجیک . روزی دعوی کردند و به گرو خط نوشتند و این لفظ نوشتند « سیکون » و با مولانا بنمودند که کدام بهتر است ؟
مولانا گفت : « سَیَ – از آن تاجیک و کون از آن ترک »
رساله دلگشا عبید زاکانی
شخصی پسری خوب روی داشت و جماع نمی داد فقیهی با پدرش گفت : اگر این پسر ترا بفروشند شرعآ بیعش باطل است . پرسید چرا ؟ گفت : از بهر آنکه بیعش منتفع به نیست .
رساله دلگشا عبید زاکانی
مولانا قطب الدین شیرازی بر در مکتبی می گذشت پسرکی کتاب پیش نهاده بود و می خواند که العنین آن که جماع نتواند کرد الا در کون . مولانا گفت : چهل سال است که من عنین بوده ام و خبر نداشتم .
رساله دلگشا عبید زاکانی
معلمی کودکی از شاگردان خود بزد ، مادرش بیامد و گفت : چرا پسر مرا زدی ؟ گفت : او فضول است به کودکان می گوید که آلت معلم بزرگ است و ایشان را از من می رماند .
رساله دلگشا عبید زاکانی
همچنین در کتابها ذیل ترجمه ابن اعرج شاعر داستان واقعی امیر یحیی و معلم او را روایت کرده‌اند.
می گویند که ابن اعرج که از امرای بنام و شاعر نیز بوده است از نزدیکان خود کفالت پسرک یتیم زیبا رویی را عهده دار شد و پس از چندی پسر که امیر یحیی نام داشت و جوان برومندی شده بود .
در صف دانش جویان در آمد و ابن اعرج معلمی را به تعلیم وي وا داشت . یک شب که ابن اعرج ضیافت ولیمةالدار برقرار کرده بود امیر یحیی تا نزدیک بامداد در خانه او به سر برد و همین که به خانه خود بر گشت خسته و کوفته در خواب رفت .
فردا روز صبح جمعه بود معلم بر خلاف معمول امیر یحیی را طلب کرد که امروز درس برقرار می شود به هر تر تیب امیر یحیی را از خواب خوش بیدار کردند و به سوی معلم فرستادند و معلم که در آتش عشق پسرک می سوخت با خنجری سینه امیر یحیی را بدرید باشد كه کسانش او را به قصاص پسرک بکشند تا از درد عشق آسوده گردد و به وصال معشوق برسد که همین طور هم شد .
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
نگاه کنید به نامه دانش وران ناصری ذیل ابن الا عرج الشاعر
سعد وراق از اهل علم و ادب بود و به شاگرد عيسوي خود عشق مي‌ورزيد.
سعد در عشق پسرك كارش به جنون كشيد و آخر الامر عشق جگر خوار جان او بستد پس از او هرگاه پسرك معشوق به شهر مي‌آمد كودكان او را به سنگ مي‌زدند و مي‌گفتند اي قاتل سعد وراق (مصارع العشاق)
كتاب مصارع العشاق تنها درباره عشق همجنسگرايانه نيست اما در خلال عشق ناجنس از اينگونه داستانهاي عشق عفيف نيز خالي نيست. ابوالفرج بن الجوزي در كتاب تلبيس ابليس گو اينكه به اين كتاب نظر داشته است و آن دو روايات مشترك خود را از ابي حمزه صوفي نقل مي‌كنند.
1 – الاغاني ج 18 ص 43 – 49 اين روايت الاغاني ست جاحظ نام ابن مقفع را ذكر نكرده است. در كتب خطي نمي‌دانم چگونه باشد به هر حال جاي تامل است. اگر جايش بود چيزي درباره آن مي‌نوشتم.
2 - وكان عبدالوهاب محدثا جليلا قد روي عنه وجوه المحدثين و كبراء الرواة ( الاغاني ج 18 ص 103 142 ) عبدالوهاب بن عبدالمجيد بن الصلت بن عبيدالله بن الحكم ابن ابي العاص الثقفي ابو محمد البصري روي عن حميد الطويل و ايوب السختياني و ابن عون و خالد الحذاء و داود و عوف الاعرابي و يونس بن عبيد و يحيي بن سعيد الانصاري وجعفر بن محمد بن علي ( جعفر الصادق) وحبيب المعلم و سعيد الجريري و غيرهم و عنه الشافعي واحمد و علي و يحيي و اسحاق و ابوخثيمه و ازهربن جميل و آخرون و قال يحيي بن معين ثقه و ذكره ابن حبان في الثقات تهذيب التهذيب ج 6 ص 450
3- الاغاني ج 18 ص 103-- 142
4- الاغاني همانجا – لسان الميزان ج 5 ص 390
5- الاغاني همانجا – تاريخ بغداد ج 7 ص 443
6- الاغاني همانجا - الشعر و الشعراء عبدالله بن مسلم بن القتيبه ج 2 ص 747 بيروت 1964 ق
7- الكامل في اللغة و الادب لمحمد بن يزيد المبرد ج1 ص 345 بيروت مكتبة المعارف
8- وهو علي بن حمزة الاسدی شیخ الکوفیین فی النحو و احد القراء السبعه هم الذین حرکو الفاظ القرآن .
9- بحث همجنسگرايي را در آثار ابن سينا و ملا صدرا نيز مي توان ديد
10- ( فلیحذر الطلاب من ادامه النظر الی مدرسهم و شیخهم بغیر حاجه خاصه اذا کان ذا منظر و لیحذر المدرسون من ادامه النظر الی طالب وسیم او تقریبه بغیر حاجه.)
11- به نقل از مدارس نظامیه نور الله کسایی ص 210 تجارب السف هندوشاه النخجوانی ص 325
12- تجارب السف هندوشاه نخجوانی تصحیح عباس اقبال ص 125- _ مدارس نظامیه _ دکتر نور الله کسایی _ انتشارات دانشگاه تهران 1358 _ ص 210 همچنين نگاه كنيد به حبيب السير- بيت كامل مصرع اول مقاله اينگونه است.
زمين مدرسه را گر به روز حشر شكافند
به جاي لوح و قلم طفل كون دريده در آيد



پنجشنبه بيست و پنجم آبان 1385

سوال

به کدام مذهب است این به کدام ملت است این

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

چهارشنبه بيست و چهارم آبان 1385

غزلی دیگر اگر بپسندد

گاهی باور اینکه نمی دانی دوستت دارم مرا می کشد پسر
مــرا دو چشم های تو به رایــگان نمی کشــند
که کارد تا نمی رسد به استخوان نمی کشند
مــرا به غیر تیغ های خون فشان نمی کشند
که مسلمین ذبیــح را به ریسمان نمی کشند
فدای چشم های تو که گر چه مست قدرتند
به زیر تیــــــغ می روند و این و آن نمی کشند
چه کشوریست عاشقی که صاحبان منصبش
به پیر رحم می کنند و جز جوان نمی کشند
به دست مــزد قاتلم دهید خــــون بهای من
در این زمانه مـــــرد را به رایگان نمی کشند
نمـــــاز قامـــت ترا اســـــــــیر دست بسته ام
اسیر دست بسته را که بی امان نمی کشند
پســـــر بـــگو تو هــم قبیـــــله کــــدام مردمی
که کشتــــگان خویش را به رایگان نمی کشند
طلــــــــوع اختر مرا به فال نیـــــــــــک دیده اند
مــــــــرا بغـــــــیر تیغهای خونفشان نمی کشند

دوشنبه بيست و دوم آبان 1385

التهاب هوسناک

نفس ز سینه اگر آمد هنوز امید ترا دارم
بیا که نیمه جانی را که مانده پیش تو بسپارم
قدم به راه نفرسودی که همچو سیل به عصیانی
تمام هستی عالم را ز پیش پای تو بردارم
برای آمدنت دیگر دلم بهانه نمی گیرد
قسم به گوشه تنهایی که من زعشق تو بیزارم
نه التهاب هوسناکی چنان که افتد و می دانی
نه آن کسی که غمش باشد علاج این دل بیمارم
ضریح دامن پاکت را دخیل بسته صد ننگم
دگر گواه نمی خواهد چو خویش بر سر اقرارم
هزار داغ جگر سوزم نهاده بر دل این هستی
نه تاب زندگی ام باشد نه شور و شوق عدم دارم
بیا و یک شب بارانی طلسم بی کسیم بشکن
که من تمام وجودم را به پای عشق تو می بارم
دوشنبه بيست و دوم آبان 1385

غزلی برای دوست

باز هم تقدیم به او به آنکسی که خودش میداند کیست
چه با طراوت وبا معنی ست جهان سر زده از جانت
وجود با تو چه غم دارد به غیر آن لب خندانت
چه سبز میزند این ایام درخت شانه تنهاییم
بدان امید که بنشیند برآن پرنده دستانت
به عشق بی خردان از من چه خرده ها که نمی گیرند
ندیده اندمگر مردم شکوه آن تن عریانت
منم که تاب نمی یارم صفای قامت عریانت
سطبر بازوی سیمینت بلند نیمه پنهانت
نگاه با تو چه آغازم فریب با تو چه پردازم
که آشنا بشود دستم به دکمه های گریبانت
زیاد و کم چه اثر یابد ز بی نهایت آغوشت
چه می شود که بچینم من گلی ز گوشه بستانت
دو هم سرشت دو هم خلقت که آآآه پسر نمی دانی
چقدر با تو تماشاییست شکوه قامت عریانت

يکشنبه بيست و يکم آبان 1385

یک سوال از دوست

تقدیم به آنکه خودش می داند کیست بدان امید که بپسندد

وقتی مرا با خویش تنها می گذاری
دنیایی از غم در دلم جا می گذاری
ای نحوی طوفان ندیده ای دل من
آهسته اینک پا به دریا می گذاری
در خاک من گرد دو عالم موج دارد
هر جا تویی بر چشم من پا می گذاری
امروز یا فردا بگو تا کی دلم را
در حسرت امروز و فردا می گذاری
آه ای پسر من با تو تو با من چه زیبا
من را به خود خود را به من وا می گذاری
شیدای چشمان تو آیا می پسندی
مشتاق آغوش تو آیا می گذاری
یک شب میان بازوان آهنینت
آیا مرا تنهای تنها می گذاری
جمعه نوزدهم آبان 1385

جوجه طاوس

قال قوم عشقته امر
د الخد و قد قیل انه نکریش
قلت فرخ الطاوس احسن ما کا
ن اذا ما علی علیه الریش
گفتند که عاشق جوانی شده ا ی که گونه اش را ریش فرا گرفته
گفتم جوجه طاوس هر قدر پر و ریشش بلند تر شود زیباتر میشود
حسین بن الضحاک الخلیع
چهارشنبه هفدهم آبان 1385

ابونواس شاعر همجنسگرا

این شعر ابو نواس را تقدیم می کنم به پسران قبیله آرشام عزیز پوریای همدل - هومن دوست لحظه ها - آدم آهنی هم قبیله من و کیوان بی معرفت
غنیت عن الکواعب بالغلام
وعن شرب المروق بالمدام
عشقت لشقوتی رشا ربیبا
رخیم الدل مجنوح الکلام
و هذا النعت لا نعتی فتاه
اشبهها لجهلی بالغلام
اتجعل من تحیض بکل شهر
وینبح جروها فی کل عام
کمن القاه فی سرا و جهرا
واطمع منه فی رد السلام
با وجود پسران از دختران نار پستان بی نیازم آنگونه که با شراب ناب از ته مانده آن
عاشق جوانی شاداب و با طراوتم شیرین سخن و خوش حرکات
این توصیف نه چون توصیف من از دختری ست که از سر نادانی به پسر تشبیهش کنم
آیا دختری را که همه ماهه غرق در خون حیض میشود و توله هایش همه ساله وق وق میکند با پسر زیبا رویی که در نهان و آشکارا میبینمش و در جواب سلام از او طمع دارم برابر قرار می نهی ..



يکشنبه چهاردهم آبان 1385

پادشاهان همجنسگرايي

پادشاهان همجنسگرايي
عصر عباسی را به حق می توان عصر پیشرفت لواطه در جهان اسلام دانست عصر غلمان و غلامیات (پسرگونه ها) و شاید امین اولین خلیفه و سلطانی باشد که به پسران پرداخت (1) و اوست که آنها را اعتبار بخشید و منزلت آنها را برتری داد و از دختران زیبا رویگردان شد (2) اشتیاق او به پسران آن قدر بود که به روايت مسعودی پس از اینکه ام جعفر زبیده مادر امین شدت شعف و میل و اشتغال او را به پسران دید - دختران زیباروی و بلند بالا را برگرفت و سر و روی آنها را چون سر و روی پسران کاکل گذاشت و عمامه بست و برای آنها لباسهای مردانه قبا و کمربند قرار داد و آنها را به نزد امین فرستاد همین که آنها نزد خواص و عوام آشکارا شدند مردم نیز به متابعت دختران زیبا روی را برگرفتند و قبا و کمربند در پوشاندند و نام آنها را غلامیات (پسرگونه ها ) گذاشتند (3)
ولع امین به پسران آشکارا بود و همواره در مجلس او حدیث پسران جاری بود امین خود نیز از زیباترین خلق خدا بود نه مذکر و نه مونثی به حسن و جمال او دیده نشد شبی از ابو نواس که داشت به او با نگاه علاقه نظر می کرد پرسید آیا به من اشتها داری و ابو نواس گفت : معاذ الله چه کسی خود را به این چنین حدیث در اندازد - امین گفت : ترا به جانم سوگند می دهم که خبرم دهی گفت یا سیدی مردگان را به تو اشتهاست تا چه رسد به زندگان (4) و این حدیث نه تنها حول اشتها به غلامان جاری شده بلکه خلیفه خود را نیز محط و موضع شهوت و شک قرار داده است (5)
امین را از کودکی معلم بزرگی چون کسایی نحوی است که از اهل لواطه است (درباره همجنسگرايي كسايي رجوع كنيد به همين كتاب)
هارون الرشید به کسایی معلم امین دستور داده بود که تا ابو نواس را به عنوان آموزگار شعر جاهلی در کار تربیت امین شرکت دهد امین نسبت به این شاعر دانشمند و دلفریب که هزار بار بیشتر به سرگرمی عنایت داشت تا به نحو و لغت شدیداً احساس دلبستگی می کرد لذا او را همنشین جدایی ناپذیر لذائذ و حریف و برانگیزنده ی شرم آگین شهوات خود گرداند (6)
ابن اثیر در الکامل ذیل سیرت امین می نویسد (7)
همینکه امین به خلافت رسید و مأمون به او نامه نوشت و بیعت کرد او غلامان ( خصیان ) را طلبید و در جمع و گرامی داشت آنها افراط کرد با آنها شب و روز خلوت می کرد و با آنها می خورد و می نوشید و امر و نهی به دست آنان بود گروهی از آنها جمع کرد و آنان را الجرا دیه ( ملخکها ) نام نهاد و غلامان حبشی را که سیه چرده بودند الغرابیه ( کلاغیه ) نام نهاد امین هرزن آزاده یا کنیزی را رد می کرد تا آنکه در این امر متهم شد در این باره اشعاری گفته شده که این از آن است (8)
الا یا ایها الثاوی بطوس غریبا ما یفادی بالنفوس (9)
لقد ا بقیت للخصیان هقلاً تحمل منهم شوم البسوس (10)
فا مانوفل فالشأن فیه و فی بدر فیا لک من جلیس (11)
و ما للمعصمی شیء لدیه اذا ذکروا بذی سهم خسیس
و ما حسن الصغیر اخس حالا لدیه عند مخترق الکؤوس
و ما للغانیات لدیه حظ سوی التقطیب بالوجه العبوس

ای که در خاک طوس خوابیده ای و جانی نیست که فدایت شود
برای اختگان شوهری گذاشتی که از آنها شومی بسوس را تحمل می کند
برای نوفل شأنی است همانند بدر - همنشینی نیکند
معصمی نیز نصیبش از آنها کمتر نیست و در کنار نام آنها سهم او کم مقدار و خسیس نیست و هنگام باده پیمایی حسن صغیر نیز از آنها کمتر نیست
برای زنان زیبارو پیش او(امین) حظ و نصیبی جز مقابله ی روی عبوس نیست

مامون نیزحب پسران و غلامان در دل داشت و آنان را بجای زنان بر گرفت و ثعالبی یاد آور می شود که در این باره فضل تقدم به یحیی بن اکثم بر می گردد او بود که لواط را برای مأمون جلوه داد و محاسن و نیکویی ها و خصال غلامان را در دل مأمون انداخت و ذکر می کند که روزی مأمون در مجلسی نظر به یحیی انداخت و او داشت به پسر برادرش الواثق نگاه می کرد و او در آن وقت نوخطی بود که با چشم خورده می شد پس مأمون تبسم کرد و گفت ای ابا محمد دور و اطرافمان نه با خودمان مأمون را غلامی به نام مترف بود که هوای او داشت
روزی در حضور مترف به یحیی بن اکثم گفت ای ابا محمد مرا از ظریف ترین غلام که بر تو گذشت خبرده گفت : بله یا امیر المؤمنین - غلامی از من حکم خواست پس من او را به خلوت طلبیدم - پس همینکه به من رسید گفت : ای قاضی خصم با من دشمنی می کند - به او گفتم چه کسی با چشمان تو توان دشمنی دارد - گفت لبهایم و آنها را به من نزدیک کرد من همینکه بوی خمر از دهان او شنیدم به حد بوسه اش رساندم پس به او گفتم لبهایت را چه می شود که شکاف دارد
گفت : انجیر هر چه شکافته تر شیرین تر
پس به او گفتم در حالی که دستهایم را زیر لباسش برده بودم ای پسر چه چیز ترا لاغر داشته است گفت هر قدر نیشکر را دقیق تر بکوبند شیرین تر است پس مأمون خندید و دویست دینار گذاشت و گفت به او برسان اگر چه بر بالهای پرندگان باشد
و اگر شعف مأمون به غلامان نبود از چنین حدیثی لذت نمی برد و بدان گوش فرا نمی داد و شاید همین بود که یحیی در باره ی لواط با غلام مملوک حد جایز و جاری نمی دانست (12)
و مأمون را بدین رأی فریفت و در فقها نیز کسانی اند که نظر آنها بر این رأی بوده است (13) ابوالفرج اصفهانی حکایتی ذکر می کند که روزی مأمون همراه با معتصم غلام او سیما الترکی را که در زمانش بی نظیر بوده است می بیند و معتصم نسبت به او شگفتزده ترین مردمان بود پس مأمون که زیبایی سیما را دید به معتصم گفت خداوند امثال او را در غلامانت زیاد کند (14)
و معتصم را هشت هزار غلام بود و اقتدای المعتصم به مأمون در ولع و شعف به غلامان و در آمیختن (اتیان ) به آنها به قدری بود که به آنان شهره شد (15)
امین و مأمون و معتصم را برادر معروف دیگری است به نام صالح بن الرشید او نیز از پیشوایان لواطه است و رفیق و ندیم حسین بن الضحاک
صالح بن الرشید به غلامی با نام یسر که خادم برادرش ابی عیسی محمد بن الرشید بود عشق می ورزید (16) روزی ابو عیسی در سحر گاهی او را نزد برادرش صالح فرستاد تا نامه و سفارش او را برساند - همینکه سفارش خود گزارد "صالح" گفت : نعم و کرامة اول بنشین پس یسر بنشست صالح صدا زدای غلام ده هزار درهم برایم بیاور پس خادم او ده هزار درهم برای او آورده و گذاشت پس صالح رو به یسر کرد و گفت : ای یسر مواعید و مطل خود را بگذار این ده هزار درهم است بگیر و حاجت من روا دار - یسر گفت سرورم من حاجت ترا برآورم و مال را هم نمی گیرم پس یسر مطاوعت او کرد و کاری که می خواستند کردند و حاجتش برآورد ولعمری تیسر یسر(17) یسر میسر شد
جمشت یسراً علی تسکّره و قد دهانی بحسن منظره (18)
راوی گوید به حسین بن الضحاک گفتم و او نزد ما به کوفه آمده بود - ای ابا علی خود را درباره ی خادمی شهره و رسوا کردی گفت :..... درباره ی او صالح بن الرشید با من به معارضه پرداخت و مرا یارای برابری با او نبود هر دوی ما او را دوست داریم جزا اینکه صالح برای دادن می خواستش و من برای کردن ( الا ان صاحاً یناک و ما اناک ) و خادم در میانه بی کار است (19)
الواثق نيز عاشق غلامی از غلامان خود بود (20)

متوکل را غلامی بود به اسم شاهک - فتح بن خاقان عاشق او بود (21) و برای او شعر می گفت ابو عبدالله بن حمدون مابین او و غلام جاسوسی می کرد پس متوکل خبردار شد و اباعبدالله را فراخواند و به او گفت ترا خواستم و نزدیک گردانیدم که ندیم من باشی نه که جاکشی غلامانم کنی (22) و المعتمد بدرالجنار را داشت و به او عشق می ورزید و در پیش بود (23) والمعتز حب یونس بن بغا در دل داشت هرگز از او جدا نمی شد و از او یارای صبرش نبود درباره ی او اشعار فراوان دارد به روی او خمر مینوشید و اوست که درباره اش گفته است (24)
تغیب فلا افرح فلیتک لا تبرح
ابن معتز خلیفه ی یک روزه را نیز غلامی می بود بنام نشوان که اشعار او درباره ی نشوان معروف است (25)
این اخبار مؤجزی از ولع خلفاء به غلامان بود (26) و از همین مقدار اندک می توان تخمین زد که در دار الخلافه ها چه می گذشته است و این را از تقرب شعرای همجنسگرایی چون حسین بن الضحاک و ابی نواس و فقهایی چون یحیی بن اکثم و درباریانی چون یونس بن بغا و عبدالله بن العباس بن الفضل بن الربیع می توان پی برد
ابو الفرج اصفهانی به نقل از حسین بن الضحاک می نویسد
هارون الرشید در خلافتش مرا به خاطر مصاحبت با پسرش بزد محمد امین نیز مرا بدلیل علاقه پسرش عبدالله بزد سپس مأمون مرا به خاطر میل و رغبت من به محمد بزد و سپس المعتصم مرا به علت مودتی که بین من و عباس بن مأمون بود بزد - و الواثق مرا به خاطر چیزی که درباره ی رفتن من به نزد متوکل به گوشش رسانده بودند بزد (27)

فضل بن ربیع وزیر هارون الرشید را نیز در این امر خلف صالحی است و او عبدالله بن العباس بن الفضل است شاعر و ادیب عباسی او از ادبا و ظرفا است در غزل مذکر از شعرای ما جن است و اکثر اشعارش درباره ی پسران دیرها و بیوت خمار است همواره جایش در دیرها بود او را شعر معروفی است که به آن تغنی می شود - درباره ی پسر جوانی که عاشقش بوده سروده است (28)
اقمت بدیر حتی صارلی وطنا من اجله و لبست المسح و الصلبا
و صار شماسه لی صاحباً و اخا و صار قسیسه لی والداً و ابا
به خاطراو مقیم دیر شدم چندان که دیر به منزله وطن من شد و لباس مسیحیان پوشیدم و صلیب در آویختم
شماس دیر (کشیش ) دوست و برادر من شده است و قسیس آن پدر و بابای من

اما در ایران قصه ی سلطان محمود غزنوی و معشوقش ایاز آنقدر معروف است که هیچ نیازی به ذکر آن نیست (29)
و این امر در دربارهای ایران اینقدر شایع بوده است که امیر عنصر المعالی کیکاوس بن قابوس در کتاب معروف قابوسنامه که یکی از چند اثر نثر ممتاز فارسی است در نصیحت پسر و ولی العهد خود آشکارا و علی رووس الاشهاد می گوید
بدان ای پسر ... اما از زنان و غلامان میل خویش به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهره ور باشی (30)
و در نوع برخورد با آنان و طرز عشقبازی با ایشان و ذکر زیبا شناسي آنان بابها گشوده است و با افتخار تمام از جد خود شمس المعالی قابوس بن وشمگیر یاد می کند که
به روزگار جد من شمس المعالی خبر دادند که در بخارا بازرگانی غلام دارد که بهای ان دو هزار دینار است احمد سعد پیش امیر این حکایت کرد که ما را کسی باید فرستادن تا غلام را بخرد امیر گفت ترا شاید رفتن ... بخرید و به گرگان آورد امیر بپسندید و در غلام همی نگریست وی را خوش آمده بود (31)
و سلطان مسعود را ده غلام بود جامه داران(32) خاص او یکی بود که او را نوشتگین گفتندی روزی در مستی فرمود هر چه پدر من ایاز را فرمود نوشتگین را بنویسید(33)

1- درباره ی حجاج نیز گفته اند - الحجاج کان مثفاراً و کان یمسک الخنفساء حیة لیشفی بحرکتها فی الموضع الحکاکه : حجاج مأبون بود و خنفسایی زنده می گرفت و بر موضوع خارش خود می گذاشت و درد خود به حرکت او علاج می کرد - شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ج 7 ص 279 داراحیاء الکتب العربیه بتقدیم محمد ابوالفضل ابراهیم 1960
2- بین الخلفاءوالخلعاء فی العصر العباسی ص 45 الدکتور صلاح الدین المنجد دارالکتب الجدید بیروت طبعة الثانیة 1974 -
3- مروج الذهب للمسعودی ص 226 ج 4 و بین الخلفاء و الخلعاء ص 48
4- ثمار القلوب ص 48 - به نقل از صلاح الدین المنجد همان ماخذ ص 48
5- به نقل از صلاح الدین المنجد همان مأخذ ص 48 - 52
6- تاریخ ادبیات عرب : عبد الجلیل . ج . م . ترجمه ی آذرتاش آذرنوش چاپ اول 1363

7- الکامل فی التاریخ ج 6 ص 289
8- الکامل فی التاریخ ج 6 ص 293 -294 - ابن اثیرروایت خود را از ابن جریر طبری گرفته است .
9 - مراد هارون الرشید پدر امین است
10 - نام خاله جساس بن مرة ازبکربن وائل است این زن به مهمانی پسر خواهرش آمد او را شتری بود که به دست کلیب شیخ بنی تغلب کشته شد جساس بر سر حمایت این شتر کلیب را کشت و جنگی چهل ساله ما بین بنی بکر بن الوائل و بنی التغلب در گرفت و به حرب البسوس مشهور شد بر سر این شتر مثل به شومی زنند ((اشأم من البسوس)) حرب البسوس از ملاحم عرب در جاهلیة است - البسوس بنت منقذ التمیمی
11 -نوفل و بدر و المعصمی و حسن الصغیر- از غلمان محمد امین هستند
12- ما بین الخلفاء و الخلعاء- ص 48 - 52
13- ما بین الخلفاء و الخلعاء ص 48 - 52 الحضارة الاسلامیة ج 2 ص 134
14- الاغانی ج 20 ص231 - ( دعای خیر برادر ببین چه کار کند )
15- ما بین الخلفاءو الخلعاء ص 48 - 52

16-یسر معشوق حسین بن الضحاک نیز می باشد که با زیرکی با او نیز در آمیخت رجوع کنید به کتاب الاغانی ذیل نام حسین بن الضحاک - حسین را درباره ی او اشعار فراوان است
17- الاغانی ج 7 ص 187 - 185 و نیز نگاه کنید به ج 10 ص 209 - 197
18- ابن الضحاک حکایت را به شعر در آورده است - همان مآخذ
19- نام راوی را فراموش کرده ام - رجوع کنید به الاغانی ج 7 ص 183
20- الاغانی ج 9 ص 291
21- این فتح بن خاقان نیز از زیبا رویان بوده است که از نوجوانی مورد توجه خلفا بوده است دخول ترک در سپاه و سپس به مطاوعت آن در غزل به عنوان معشوق مذکر که ریشه آن به زمان المعتصم و المتوکل برمی گردد از همین جا است
22-23- ما بین الخلفاء و الخلعاء ص 48 - 52 -
24- ما بین الخلفاء و الخلعاء ص 48-52-الاغانی ج 9 ص 318-322
25- الاغانی ج 10 ص 291 - نامه ی دانشوران ناصری ذیل نام ابن المعتز
26- برای تفضیل می توانید رجوع کنید - ثمار القلوب ص 123 - 124 - الدیارات ص 4 - 5 -66 - 107 و به سرتاسر کتاب دو جلدی الدیارات که بهترین مآخذ در این موارد است و همچنین جای جای کتاب الاغانی
27- الاغانی ج 7 ص 220
28- بین الخلفاء و الخلعاء ص 167
29- سعدی گوید - حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده ی صاحب جمال دارد که هر یک بدیع جهانی اند چگونه افتاده است که با هیچ یک ایشان میل و محبتی ندارد چنان که با ایاز که حسن زیادتی ندارد گفت هر چه در دل فرو آید در دیده نکو آید
سلطان محمود در مجلس وعظی حاضر بود طلخک از عقب او آن جا رفت
چون برسید واعظ می گفت هر کس پسرکی را گاییده باشد روز قیامت پسرک بر گردن غلامباره نشانند تا از صراطش بگذراند و سلطان می گریست
طلخک گفت ای سلطان مگری و دل خوش دار که توآن روز پیاده نمانی
رساله ی دلگشا عبید زاکانی - اولین حکایت
30- پدر دلسوز و خیر اندیش چه قدر عادی بودن امر را دریافته است که نمی گوید از زنان به سوی غلامان نیز میل کن یعنی که امکان میل به یک جنس میل به غلامان بوده است فقط ص 48
31- فاصله ما بین گرگان و بخارا و مشقت سفر در آن زمان برای غلام زیباروی پیمودن و به این مهم احمد سعد فرستادن را دریابید - قابوسنامه ص 46 - 45 از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن
فلا بدمن حي الحبيب زيارة
و ان شبكت دون الخيام رماح
32- شغلی فراخور حال است در حضر و سفر حجره و گرمابه - جامه دار و بی جامه
33- قابوس نامه ص 47
همچنين براي آشنايي با موضوع گستردگي لواطه در بين غزنويان رجوع كنيد به تاريخ بيهقي
شايد حمايت سلطان محمود از رئيس فرقه كراميان ابوبكر محمدبن اسحاق محمشاد (د 421 هـ) و ديگر بزرگان كرامي مثل محمدبن هيصم كه قائل به ثواب لواط با كفار و مسيحيان و يهوديان و ديگر امم بودند نيز برخاسته از گرايش سلطان محمود به همجنس گرايي باشد-كراميان را با اشعريه به نمايندگي ابن فورك بارها در حضور سلطان محمود مناظرات بوده است-سبكي (4/131) عبدالوهاب بن علي طبقات الشافعية الكبري بتحقيق عبدالفتاح الحلو قاهره (1399 هـ) ابن كثير البداية والنهاية (ج 11/30)
ابن حزم (5/57) علي بن محمد الفصل في الملل قاهره (1384 هـ) ابن تيميه (ص 1و2) تفسير شيخ الاسلام ابن تيميه به تحقيق عبد الصمد شرف الدين بمبئي (1374 هـ)



پنجشنبه يازدهم آبان 1385

خنده زخم


خون روان است ز چشمم همه وقتي آري
خنده زخم بجز گريه ندارد كاري
سركه در پاي تو باشد به همين دلشادم
بار سنگيني سر نيست بدوشم باري
من كه يك ذره غبار ازتو ندارم بر دل
گر چه تو هرنفسي بر سر من آواري
من كه چون سنگ ز چشم همه دور افتادم
گوهرم گر توام از روي زمين برداري
چند روزي است كه دانسته‌ام از اهل جهان
هيچكس نيست بجز بيدلي و دلداري
دوست در صفحه عمرم زده نقشي تازه
عشق در كشور جانم شده نهري جاري
گر چه امروز مرا با تو سر و كاري نيست
سخني هست اگر حال شنيدن داري
بی تو یا با تو جهان گذران می گذرد
ای که محکوم به این هستی گردن باری
اگر از عشق شب و روز به خود مي‌پيچي
يا چو من از همه اهل جهان بيزاري
مرگ ناخوانده به مهماني ما مي‌آيد
تا دگر مردن خود را به نفس نشماري

دوشنبه هشتم آبان 1385