Saturday, December 9, 2006

همجنس گرایی


یکی از مظاهر جمال و دلایل عشق از نظر شعرا که آن را از محاسن پسران جوان شمرده اند خط سبز آنان است که در ادب عربی و فارسی بسیار بدان پرداخته‌اند.1 دوران جمال در ادب فارسی و عربی از زمان سبز شدن خط پشت لب شروع می گردد و به بلند شدن ناهنجار ریش ختم می شود و تغزل به امردان ساده رو و نو خط که در هر دو ادب دیده می شود از بارزترین شواهد غزل مذکر است در سرزمین خاور میانه و در میان مسلمین بیش از هر جای دیگر به تزئین موی صورت می پردازند و این در زمان ما به خوبی پدیدار است که جوانان مکشوف الراس تا چه حد در اندختن خط ریش دقت بکار می برند و در تجمیل آن چه مقدار می کوشند و حلق و تزئین هر روزه موی صورت بیشترین وقت آرایش جوان را می گیرد و هنر هر حلاق استادی او در پرداختن ریش است.
اما در بین جوانان خلیج پرواضح است که بیش از موی سر به موی صورت بپردازند چرا که موی سر در زیر عقال و اشماغ نهان است و موی صورت اولین مظهر جمال مرد به شمار می رود.
و نیک معلوم است که به عقیده مسلمین موی صورت از قداست و اعتبار بسیار برخوردار است تا آنجا که تراشیدن تمام ریش حرام و بزرگداشت محاسن از شعائر اسلام محسوب می شود.
و همین بس که رسول اسلام درباره آن گفته است: سبحان الذی زین الرجال بللحی و نیز گفته شده است اللیحه حلیه (ریش زینت است)
و درباره ارزش ریش در بین مسلمین همین را یادآور شوم که انصار رسول الله درباره قیس بن سعد که موی در صورت نداشت می گفتند دوست داشتیم که با اموال خود برای قیس ریش بخریم. 2
و در فضيلت امردي حدیث نبوی وارد است که ان اهل الجنه جرداٌ مرداٌ ـ و ان اهل الجنه یدخلونها جرداً مکحلیل
اما شعرا و عشاق درباره امردان بر دو گروهند3ـ گروهی که با امردان ساده رو سر خوشند و گروهی که ریش را مرهم دلهای خسته می دانند و آن را از محاسن معشوق می شمارند.
مقاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی این گروهی آن پسندند
از دیدگاه پیشینه شعرای عرب و عجم موی صورت که در ادب شرق آن را خط خوانده اند از محاسن معشوق به شمار می رود و اغلب جوانی را که موی صورتش بر آمده و صاحب لحيه باشد برنورس ساده ترجیح می دهند و درباره آن اشعار فراوانی سروده اند و چه زیباست قول شاعر در این باره
قال قوم عشقته امرد الخـ
قلت فرخ الطاوس احسن ماکا
د و قد قیل انه نکریش4
ن اذاما علی علیه الریش

قوم گفتند عاشق جوان امردی شده ای و گفته شده که او صاحب محاسن (ریش) ـ است گفتم جوجه طاووس هرچه پر و ریشش بر او بلندتر شود زیباتر می شود
و این رباعی را که شعرای ایران سروده اند و ضرب المثل شده است
زان سبزه که بر عارض تو خاسته شد
در باغ رخت بهر تماشای دلم
تا ظن نبری ز حسن تو کاسته شد
گل بود به سبزه نیز آراسته شد5

و نیز گفته اند
تا خط و سلسه زلف تـو پیوســـت بهــم داد اسباب پریشانی مـا دســت بهــم
دست بردم به دل خسته که تيرش بکشم تیر دیگر بزد و دوخت دل و دست بهم
و نیز گفته اند
بقربان غم عشقت که هم درد است و هم درمان
فدای آن خط سبزت که هم ریش است و هم مرهم

و گفته اند
حسن سبزی بخط سبز مرا کرد اسیر
دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم

و گفته اند
کسی که حسن خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد

و گفته اند
سبزه در باغ گفته اند خوش است
یعنی از روی نیکوان خط سبز
داند آن کس که این سخن گوید
دل عشاق بیشتر جوید

و
همه دانند که من سبزة خط دارم دوست
هر کرا با خط سبزت سر سودا باشد
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد


از برای خوبیت خط حلقه زنجیر شد
ز موج خط و قار شعله حسنش تماشا کن
ز بس دامان باز افشاند زلف عنبر افشانش
مگر پشت لبی خواهد تبسم سبز کرد امشب
خط مشکینی که در چشم جهان تاریک کرد
ای در سواد خطت صد آب زندگانی
برات خوبي و منشور حسن و زیبایی
خط سبز و لب لعلت بچه مانند دکنی
صفحه رخسار تا ساده است فرد باطل است
آهوی مشکین به آسانی نمی آید بدست
از رباعی بیت آخر می زند ناخن بدل
یکی هزار شد از خط صفای او صائب
جلوه پا در رکاب خط دو روزی بیش نیست
روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد
خط سبزي که برون آمد زان تنگ دهن
نو خط ما گر ندارد رحم در دل دور نیست
ایمان بخط سبز تو آورد هر که بود
ما ها همه شیرینی و لطف و نمکی
نو آدمئی و دیگران آدمیند
سعدی خط سبز دوست دارد
این غبار را ز بهر حسنت خاک دامن گیر شد
که تمكين نمی چکد همچو رگ با قوت از دودش
خط مشکین دمید آخر زموج گرد دامانش
قیامت بر جگر می خندد از گرد نمکدانش
سرمه دارد چشم خورشید از غبار دامنش
بی ریش حظ نفسی با ریش قوت حانی
نوشته بر گل رویش بخط سبز غبار
بریا حین لب چشمه حیوان ماند
خال تا خط بر نیارد دانه بی حاصل است
در کمند آوردن خوبان نو خط مشکل است
خط پشت لب بچشم ما ز ابرو خوشتر است
اگر چه سبزه بیگانه دشمن چمن است
غافل از فرصت مشو وقت تماشا نازک است
راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد
راز از غیب نمایان شده را می ماند
چند روزی هست این کافر مسلمان گشته است
چشم سیاه مست ترا کافری بجاست
نه ماه زمین که آفتاب فلکی
ني ني که تو خط سبز داری ملکی
پیرا من خد ارغوانی

یکی از زیباترین اشعار را درباره خط ابی نواس سروده است که شعرای ایران نیز این مضمون را با استقبال رفته اند
کانما خده و الشعر ملبسه
کانما کاتب خطت انامله
شق من البدر منشق عن الظلم
بالمسک فی خده سطرین بالقلم

گو اینکه صورتش و مویی که آن را پوشانده ماهپاره ایست که سیاهی ریش آن را شق القمر کرده است و گویی انگشتان نویسنده ای خوش خط با قلم مشک آگین بر روی او دو سطر خط نوشته است.
قال الوشاة بدت فی الخد لحیته
الحسن منه علی ما کنت اعهده
ابهی و اکثر ما کانت محاسنه
فقلت لا تکثرو ما ذاک عائبه
و الشعر حرز له ممن یطالبه
ان زال عارضه و اخضر شاربه

ملامتگران گفتند که بر صورتش ریش پیدا شد گفتم بسیار سخن میگویید که ریش باعث عیب او نمی شود حسن او همانگونه است که من می خواستمش و موی صورت برای او حرزی است در برابر دیگر اغیار که خواستاران اویند ـ همینکه خط پشت لبش سبز شد جمال او بيشي گرفت و محاسنش بر حسن او افزود.
و جا دارد اینجا یاد کنم از همشهری ابی نواس که او نیز از خوزستان و اهل حویزه است ـ یعنی ابن معتوق حویزاوی (1087ـ 1025) که یکی از عجیب ترین تعابیر را درباره موی صورت دارد می گوید رمزی از حسن بوده است که حسودان آن را خط نامیدند.
یراع یا قوت فی یاقوت خدک خط
رمزاً من الحسن سمَّته الحواسد خط 6

ابو الصلت امیه بن عبدالعزیز المثربی (520ـ 460) را در این باره تعبیر دیگری است گوید7
دب العذار بخده ثم انثنی
لا غروان خشی الردی فی لثمه
عن لثم میسمه البرود الانشب
فا لریق سم قاتل للعقرب

موی مشکین بر رخسارش رویید و سپس متمایل شد که لب و دندان خوش آب و رنگش را ببوسد گو اینکه در این راه از بوسیدن لبهای او می ترسد چرا که آب دهان برای عقرب سم قاتل است.
اما عجیب تر از همه اینها عقیده ابو نواس است که می گوید ریش لجامی است که بردهان امردان سرکش زده اند هم باعث زیبایی آنهاست و هم آنان را رام می کند.
یا ابا القاسم قلبی
با بی مرکبک الصعب
و عذار زانه من
فابن لی اکعاب
بک صب مستهام
الذی لیس یرام
ز غب الشعر لجام
انت ام انت غلام

ای ابا القاسم دلم حیران و لرزان تو است ـ پدرم فدای مرکب سرکش تو گردد که رام نمی شود و عذار تو که موی نرم و کم پشت آن را چون لگامی زینت داده است.
پس برای من روشن کن که تو دختری یا پسر
جاءت طرائق شعر انت ناقضها
الله اکبر لا انفک من عجب
فکیف تصنع لو قد جاء اجمعه
لانت تحصد ما ذوالعرش يزرعه

موی کم پشتی بر عارضت برآمد که تو آن را از بین می بری پس اگر همه و تمامی آن بیاید چه می کنی ـ الله اکبر از تعجب رهاییم نیست که آیا تو آنچه را که خداوند کاشته است می دروی
از این اشعار معلوم می شود که در ادب شرق معمولاً جوانی که دوران بلوغ را سپری کرده است بر پسران نا بالغ ترجیح می دهند.
با این تفصیل که اصطلاحات ساده و ساده رو و ساده رخ که در ادب فارسی باب شده است و تقریباً با معانی امرد و اجرد و نو خط مترادف است کنایه از پسران نورس است و اصطلاح ساده و باده بر گرفته از همین مقوله است که گفته اند بی باده و ساده زندگی نتوان کرد8
با این توضیح معمولاً ساده و ساده رو به پسر نورسی اطلاق می شود که خط پشت لب او سبز ولی موی بر گونه نداشته باشد يا اینکه خط صورتش نو دمیده باشد9 عشق بازی با طفلان ساده رو و سادگان طفل خو نیز از دیگر موارد غزلی در ادب شرق محسوب می شود ابونواس گوید
ابن ثمان بعدها اربعه
طفل و کهل السن فی ظرفه

در ادب فارسی ـ شعرای سبک خراسانی و سبک بازگشت معمولاً به تغزل پسرانی پرداخته اند که کم سن و سالند ولی در سبک عراقی و مکتب وقوع و سبک هندی معشوق جوانی است که موی صورتش دمیده باشد و آثار بلوغ بر ظاهر او هویدا باشد ـ
البته این دو نوع سلیقه در هر دوره طرفدارانی داشته است و منوط به یک برهه نمی شود ـ و حتی در دیوان یک شاعر نظریات عکس و نقیض نیز دیده می شود ـ
این نظریه از دیرباز مورد توجه همجنسگرایان بوده است و در آثار فلاسفه یونان در این باره بحث شده است ـ افلاطون در رساله ضیافت بر این عقیده است که اوج جمال مرد در بدایت بلوغ و بعد از آن است که آثار خردمندی در او ظاهر شده است و خط صورت روییده باشد و می افزاید که باید قانونی وضع شود که عشق به پسران نورس را ممنوع سازد ـ
همانطور که گفتم بیشتر در سبک خراسانی و سبک بازگشت معشوق پسران نورس و کم سن و سالند و از آنجا که این گونه اشعار حکایت از عشق جسمانی صرف دارد شاعر از روییدن موی صورت معشوق ناخرسند است و تغزل او رو به پسران نورس و طفل دارد ـ
این گونه شعر را بیشتر از هر جا می توان در دیوان فرخی سیستانی مشاهده کرد
با دوستان یکدل با مطربان چابک
ریدكان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
سالش از پانزده و شانزده نگذشته هنوز
روزگار آنچه توانست بر آن روی بکرد

با ریدگان زیبا با ساقیان دلبر
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
چون توان دیدن آن عارض چون ماه سیاه
به ستم جایگه بوسه من کرد تباه

لغت ریدكان که در سبک خراسانی دیده می شود و فرخی بسیار آن را به کار برده است به معنای پسران نورس است که هنوز محتلم نشده اند و به قول فرخی خواب نادیده اند ـ
از اشعار سنایی غزنوی نیز بر می آید که او نیز پیرو مکتب فرخی است
دی بدان رسته صرافان من بر در تيم
رفتم و چشمکگی کردم و شد بر سر کار
گفتم ای جان پدر آیی مهمان پدر
بند شلوارش بگشاده نگه کردم من
پسری دیدم تا بنده تر از در یتیم
کودک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم
گفت چون نایم و رفتیم همی تا سوی تيم
جفته ای دیدم آراسته با هر چه نعیم

و از میان شعرای سبک بازگشت بسنده می کنم به شعر قا آنی شیرازی و معشوق یازده ساله اش
یازده ساله کودکی هست به کاخم اندرون سست وفا و سخت دل خرد قضیب و گردكون
معشوق حافظ نیز طفل و کم سن و سال است و کارهای بچه گانه می کند و شاعر از دیدن موی صورت او ناخرسند است
مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش
دلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزی
من همان به كه از او نيك نگه دارم دل
بوي شير از لب همچون شكرش مي‌آيد
چهارده ساله بتي چابك و شيرين دارم
از پي آن گل نو رسته دل ما يا رب
يار دلدار من ار قلب بدينسان شكند
جان به شكرانه كنم صرف گر آن دانه در
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
دوران چو می نویسد بر عارض بتان خط
ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
كه بد و نيك نديده است ندارد نگهش
گر چه خون مي‌چكد از شيوه چشم سيه‌اش
كه به جان حلقه به گوش است مه چهارده‌اش
خود كجا شد كه نديديم در اين چند گهش
ببرد زود به جانداري خود پادشهش
صدف سينه حافظ بود آرامگهش
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
بتای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
یا رب نوشته بد از یار ما بگردان

اما نکته ی که لازم بتذکر است این است که در ادب شرق خوش خطی امردان را نیز حدی دانسته اند که بدایت آن معمولاً از ابتدای روئیدن خط پشت لب است و همراه با خشن گشتن ریش به نهایت می رسد11 در این مذهب12 ریش تا لطیف است محاسنش دانند و چون خشن شد از مقابح شمارندش و با این همه سعدی معاصر ابدی از اعجوبه های آخر الزمان یاد می کند که امردان سی ساله اند 13
شعرا در این باره داد سخن داده اند گاهی در حسرت دوران حسن به پایان رسیده اظهار تأسف می کنند و گاهی بر آوردن ریش را عقوبت جفاکاریهای معشوق می دانند
دل ستمزده اکنون بداد خویش رسید
که شانه از سر گیسوی او بریش رسید


سوال کردم و گفتم جمای روی تو را
جواب داد ندانم چه بود رویم را
خطي بدور روی نکویان کشیده حسن
خط مشکین شد و بال غنچه جان پرورش

چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده است
مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده است
کاینش سزاست هر که به عاشق ستم کند
گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش

رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت
این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت

گر صبر کنی و ور نکنی موی بنا گوش
گر دست بجان داشتمی همچوتو بر ریش
این دولت ایام نکویی بسر آید
نگذاشتمی تا بقیامت بدر آید

آن روز که خط شاهدت بود
امروز بیامدی به صلحش
صاحب نظر از نظر براندی
کش فتحه و ضمه بر نشاندی

بمویی بسته ربط بلهوس با ساده رخساران
هیچکس منکر جمال تو نیست
تنفر می شود ده روز دیگر این تعشقها
نیست حاجت که خط برون آری
میر محمد باقر داماد
بعارض تو شبیخون بوسه تا بردم
غبار خط تو از دل بهیچ باب نرفت
دل از مشاهده آن خط سیاه شکست
خط بگرد عارض دلدار دیدن مشکل است
کرد خط سبز را زلف سیاهش جانشین
رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد
خط شبرنگ ز روی تو عیان خواهد شد
خط زبان بند بتان بود نمی دانستم
پروای خط آن عارض گل فام ندارد
امید جان شیرین داشتم از لعل سیرابش
سپاه خط تو ناگه سر از زمین برداشت
خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت
فغان که پشت مرا گرد این سپاه شکست
دامن گل را بدست خار دیدن مشکل است
وقت رفتن ز هر خود را عاقبت این مار ریخت
سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است
علم زلف در این گرد نهان خواهد شد
که ترا جوهر شمشیر زیان خواهد شد
از سادگی این صبح غم شام ندارد
ندانستم که از خط ز هر در زیر نگین دارد

و جا دارد در اینجا از رساله ریش نامه عبید زاکانی یاد کنیم که رساله کوچکی تقریباً ده صفحه در مذمت ریش است که چگونه بر جمال طلعت خوبان هجوم می آورد عبید در این رساله با شخصی روبرو می‌شود که به او ریش الدین ابو المحاسن می گویند و آمده است تا داد دل بیجاره از خیال محبوب جفاکار بستاند ـ
عبید در این رساله به مناظره با ریش می پردازد و ریش که عبید بدان شخصیت بخشیده است محاسن خود را فرا یاد می آورد و آنچه از احادیث و آیات و روایات در مناقب خود به خاطر دارد یاد می کند و آنگاه با ذکر ابیاتی چند به مفاخر خود می افزاید.
می گوید منم ریش الدین ابو المحاسن ـ منم که خداوند متعال مرا در قرآن یاد کرده است در قصه آدم ـ
و ریشاً و لباس التقوی ذلک خیرٌ و در قصه موسی لاتأخذ بلحيتی وراسی
و حضرت رسول بر نام من تسبیح فرموده است
سبحان الذی زین الرجال باللحی ـ و امیر المومنین علی رضی الله عنه در حق من گفته است ـ علیکم بحسن الخط فانه من مفاتیح الرزق 14 و فصحای عرب در حق من گفته اند ـ الحیه حلیه ـ مولد و منشأ من از بهشت است گروهی پر جبرئیلم خوانند و از اینجا گفته اند
فلما التحی المعشوق طارجماله
فلحيته ریش يطیر به الحسن

و ارباب دل مرا خضر نبي خوانند
فوه ماء الحیاه شاربه
خضر لم یصل الی الظلم


قومی مرا به سنبل نسبت کرده باشند و گفته
چو سنبل تو سر از برگ یاسمین برزد
غمت بریختن خونم آستین برزد

عجیب تر آنکه جماعتی مرا حلاج خوانند و از زبان من گویند
پنبه کنم جمله را من از سر کویت
تا تو بدانی که چند مرده حلاجم

آن لطیفم که اگر بر نازنینی نظر لطف گمارم صحیفه عذارش بخط غبار بنگارم چنانکه هر صاحب دل که بیند گوید
بنده آن خط مشکینم که گویی مورچه
پای مشک آلود بر برگ گل و نسرین نهاد

و آن قهارم که اگر در محبوبی جفا کاری عاشق آزاری به نظر قهر نگاه کنم در پیش جهانیانش رو سیاه کنم و هر پنج روزی در زیر تیغش نشانم و زیبایی روز افزونش به رسوایی روز افزون بدل کنم ـ آنگاه عبید از در معارضه می گوید
رندان سر محله گویند
ریش آورده ای و کنده ای می دانیم
ور زانکه نکنده ای کجا شد ریشت

و طالب علمان در کنج مدرسه ها به یاد او گویند
جمع بی ریشان بتازی چیست مرد
ریش تو بر آمد آبروی تو بریخت
زین جماعت هر که ریشی آورد مرد
گر جانت بر آمدی به از ریش بدی

آدم چون در بهشت بود اول ریش نداشت ملائک او را سجده کردند و چون ریش بر آورد آغاز ریش خند کردند
و سپس عبید بذکر داستان معشوق جفاکاری می پردازد که ریش بر آورده و عشاق از او فرار می کنند ـ بعد از چند روز معشوق مصیبت رسیده به کوچه باغی می گذشت باغبانی را دید که بر دیوار باغ پرچین می نهاد گفت پرچین چرا می نهی گفت تا کسی در باغ نرود گفت بدین زحمت کشیدن محتاج نیست دو تاره از موی ریش بر طرف دیوار باغ نشان تا هیچ آفریده پیرامون آن نگردد و من تجربه کرده ام
سرانجام عبید بداستان ترسا بچه ای می پردازد که در کودکی حسن یوسفی داشت و چون ریش بر آورد او را به خوک چرانی گماشتند و هاتفی در اندرون زاهد که جوان ترسا را در هر دو حال دیده بود ندا داد که ـ اول چنین مردودشان کنیم آنگاه بدوزخشان فرستیم.
در پایان به عنوان ختامه مسک این حکایت سعدی را ذکر می کنیم.
یکی را پرسیدند از مستعربان بغداد ما تقول فی المرد گفت لا خیر فیهم مادام احدهم لطیفاً یتخاشن فاذا خشن یتلاطف یعنی چندان که خوب و لطیف و نازک اندام است درشتی کند و سختی ، چون سخت و درشت شد چنان که به کاری نیاید تلطف کند و دوستی نماید.
امرد آنگه که خوب و شیرین است
چون بریش آمد و بلعنت شد
تلخ گفتار و تند خوی بود
مردم آمیز و مهرجوی بود

1ـ شاید پرداختن به چنین موضوعی چندان محققانه ننماید اما این هم نوعی تحقیق است تا بیشتر به سیطره همجنسگرایی در این منطقه پی ببریم.
2ـ و هو قیس بن سعد بن عباده الانصاری الخزرجی فکان هو سید الخزرج و ابن سادتها و لم یزل قیس سیداً فی الجاهلیه و الاسلام... و اعطاه رسول الله الرایه یوم فتح مکه و ذکر الزبیربن بکار انه کان سناطاً لیس فی وجهه شعره و کان مع ذلک جمیلاً فقال ان الانصار کانو یقولون وددنا ان نشتری لقیس بن سعد لیحه باموالنا قال ابو عمرو کذلک کان شریح وعبدالله بن الزبیر لم یکن فی وجوههم شعر
(الاصابه فی تمییز الصحابه لابن حجر العسقلاني و الاستیعاب فی اسماء الاصحاب لابن عبدالبر ج3 ص239)
3ـ الامرد امردان: الغلام الحسن الامرد و هو الحلیق الاجرد و الثانی من لم تنبت له لحیه و قد طرَّ شاربه ـ و هذا مذهب المختار عند القدماء و المتأخرین
4ـ النکریش: الملتحی
5- شعر از شعرای سبک خراسانی است شعرای ایران بیشترین نگاه زیبا شناختی را به خط امردان داشته اند اما هیچکدام به قدر صائب تبریزی به خط شاهدان نپرداخته است و کثرت اشعار او در این مورد از همگان بیشتر است ـ اما در نثر زیباترین توصیف به سعدی اختصاص دارد آنجا که در گلستان می گوید بر سیب ز نخدانش چون به گرد نشسته بود.
6ـ منظور از یاقوت اولین یاقوت مستعصمی خطاط معروف است و از یاقوت دوم یاقوت خد معشوق است.
7ـ این حکیم را در عداد افرادی چون ابو علی ابن سینا شمرده اند امام عبدالله الیافعی و علامه مقری و ابن خلکان و صاحب طبقات الاطباء و بسیاری دیگر شرح حال او را آورده اند.
8ـ عبید زاکانی گوید
آمد رمضان و موسم باده برفت
هر باده که داشتیم ناخورده بماند
دورمی سرخ و زنخ ساده برفت
هر ساده که یافتیم ناگاده برفت

9ـ خدای داند و من دانم و تو می دانی که اینچنین میوه نوبری به چه غایت گران بها است و تا چه اندازه مشتری دارد و لکن بمذهب من آنکه حلاوت میوه رسیده داند گرد این غوره ها نمی گردد.
10ـ آنقدر که حتی به طفل غنچه نیز رحم نکرده اند و به اندکی زر خرده دهانش بسته اند
آوازه گل در انجمن چیزی هست
خوی کرده و سرخ گشته و شرم زده
طفل ست و دریده پیرهن چیزی هست
وانگه زرخرده در دهن چیزی هست

راستی بیچاره گل چه تهمتها كه به او نبستند
بلبل نبود عاشق گل این کلاه را ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم
11ـ گو اینکه شعرا بیش از آن که نگران موی صورت امردان باشند نگرانی آنها از موی جای دیگر است وگرنه موی صورت را تا زمانی که خشن نباشد بر می تابند و حتی آن را محاسن می شمارند و شاید همین باشد که مولانا جلال الدین بلخی می گوید
بر ز نخدان چهار مو بهر نمون
بهتر از سی خشت پیرامون کون

البته اگر این شعر فرایاد کسی نیاید که گفته اند
آنچه در آینه جوان بیند
پیر درخشت خام آن بیند

بهرحال جوان نیز باید آینه پاک دارد تا جمال معشوق را آنگونه ببیند که هست
گفتم که رخت آینه لطف خواست
گفتم که یکی موی بر این کونت نیست
گفتا سخنی هست چو با لایم راست
گفتا آری از نظر پاک شماست

ایرج میرزا نیز که از این پشم کلاهی دارد می گوید
ساده را باید یک موی نباشد بسرین
همچنان گرد-دو شبانروز نيابی خورشی
ظرف مودار اگر مفت دهندش مخرش
هر غذایی که در او موی بینی مخورش

باری رنداني که موی از ماست می کشند معتقدند که پنیر خوب در خیک سیاه است.
12ـ استاد جعفر موید بیکی از تلامیذ امرد خود که بیش از یک قبضه ریش داشت گفته بود اندکی بیش نمانده که محاسنت به مقابح بدل بشود ـ و شنیده ام که آن جوان صاحب کمال که از ادب بهره کافی داشت به برکت همان یک قبضه ریش از صاحب منصبان ادب شده ست و علیکم بحسن الخط فانه من مفاتیح الرزق ـ
آن را که محاسنش تو باشی
بنگر که مقابحش چه باشد

راستی که چه قدر دلم می خواهد که آن شاگرد استاد را ببینم که حقوقش بر گردن ما ثابت و از دوستان قدیم است ـ چند سالی است که او را ندیده ام بهر حال هر کجا هست خدایا بسلامت دارش ـ
و البته پر واضح است آنچه كه شعراي همجنسگرا با آن به تغزل پرداخته‌اند غير از ريش مردم رياكار است يزيد بن مفرغ الحميري در هجاي ريش انبوه عباد بن زياد بن سميه سروده است.
الا ليت اللحي كانت حشيشا فنعلفها خيول المسلمينا
اي كاش ريش‌ها گياهان خشكيده بود تا با آن اسب‌هاي مسلمين را علوفه مي‌داديم.
الكامل في التاريخ-لابن اثير الجوزي ج 3 ص 522 بيروت 1385
بيدل دهلوي گويد:
اين همه ريش چــــه معني دارد غير تشويش چه معني دارد
آدمي خرس چه ظلم است به خود مرد حق ميش چه معني دارد
13ـ و سعدی درباره این پسران که هر روزه به آرایش صورت خود می‌پردازند گوید
ندیدم امرد سی ساله چون تو در عالم
اگر دو دست تو یک هفته بر قفا بندند
عجوبه های چنین آخر الزمان باشد
به هفته دگرت ریش تامیان باشد

گو اینکه سعدی در خیابانهای امروزی قدم زده است و امردان سی ساله طفل خوف را دیده است که هر هفت کرده از طفلان ساده رو سبق برده اند.
باری
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که ریش تراشید بچه خوشکل شد

14ـ بر شما باد به تحصیل خوش خطی ـ (نوشتار) که کلید روزی است ـ برداشت رندانه عبید از کلام امیرالمؤمنین
15ـ همینکه معشوق ریش در آورد جمالش پرواز کرد پس ریش او پری بود که حسن را به پرواز در آورد.
يکشنبه سي ام مهر 1385

No comments: