Saturday, December 9, 2006

همجنس گرایی 4


يحيي بن اكثم فقيه اصولي و قاضي القضات و مشاور مأمون خليفه عباسي يکي از نام آورترين همجنسگرايان تاريخ اسلام است (159ـ 243هـ)
يحيي به علت نزديکيش با مأمون خليفه بلند آوازه سلسله عباسي در تاريخ داراي شهرتي شايان است و معمولاً همه کتب تاريخ عباسي روايات خود را از او نقل مي کنند ـ چرا که او در سفر و حضر پيوسته همراه مأمون بود و تدبير امور مملكتي خليفه همواره بدست او بود ـ
او به دليل چيره دستي اش در علوم اسلامي در سن 21سالگي1 به قضاوت بصره منصوب شد اما طولي نکشيد که به علت همجنسگرايي و به فساد کشاندن جوانان شهر از او در نزد مأمون شکايت شد ـ
مأمون که خود نيز به همجنسگرايي شور و اشتياق فراواني داشت2 از شکايت کنندگان خواست تا براي طرح شکايت دلايل محکمي بياورند ـ آنها هم شهرت او را در همجنسگرايي و اشعارش را در اين زمينه پيش کشيدند ـ مأمون او را از قضاي بصره معزول و به قاضي القضاتي بغداد که پايتخت جهان اسلام به شمار مي رفت نصب کرد و چيزي نگذشت که او رفيق حجره و گرمابه و گلستان مأمون شد3 و در امور ملک مشاور و وزير او قرار گرفت و اينها همه در روزگار جواني يحيي بود ـ البته شيرين زباني و حاضر جوابي يحيي از عوامل موثر در نزديکي و دوستي او با مأمون بوده است که در کتابها به آن اشاره شده است شرح احوال يحيي بن اکثم به عنوان اولين فقيه همجنسگراي تاريخ اسلام قابل تحقيق و بررسي است ـ کما اينکه او در زمان خود داراي مقامات مهم علمي و حکومي نيز بوده است ـ آنچه از فحواي کلام تاريخ نويسان بر مي آيد يحيي در زمان مأمون شخص دوم حکومت محسوب مي شده است که همواره همراه با خليفه و طرف مشاوره او بوده و از حرمت و عزت بسياري برخوردار بوده است.
بعد همجنسگرايي يحيي همواره مورد بحث تاريخنويسان و علماي رجال بوده تا آنجا که ثعالبي صاحب کتاب معروف يتيمه الدهر مأمون را در همجنسگرايي متأثر از يحيي بن اکثم مي‌داند. 4
گو اينکه محققين نظرات فقهاي ديگر را در حليت لواط با غلام مملوک متأثر از فتاوي يحيي مي دانند و حتي چنين فتاوي را مستقيم به او ربط مي دهند ـ
البته من در اين مورد مدرک مستند و معتبري نديده ام و از آنجا هم که او از شيوخ حنا بله (مذهب امام احمد بن حنبل) به شمار مي رود بعيد به نظر مي رسد که قائل به حليت لواطه بوده باشد ـ چرا که مذهب حنبلي يکي از سختگيرترين مذاهب خمسه اسلامي در مورد لواطه است و اين در آثار فقهاي حنبلي نيک مشهود است من اقوال و عقايد مذاهب مختلف را درباره لواطه ذيل يکي از مقالات ذکر کرده ام و نيازي به تکرار آن نمي بينم و بعيد هم مي دانم يحيي همجنسگرايي خود را در نظريات فقهي دخيل کرده باشد ـ از طرفداري امام احمدبن حنبل نيز نسبت به يحيي چنين بر مي آيد که او لواطه و فقاهت را به هم نياميخته باشد5 ـ
فقها و محدثين مخالف نيز پيوسته او را به علت همجنسگرايي شخصي مذمت کرده اند و چيزي درباره فتاوي او ذکر نکرده اند و ايراد نگرفته اند و طبعاً اگر يحيي فتوايي در حليت لواطه داشت فقهاي مخالف از ذکر آن صرف نظر نمي کردند.
باري معمولا همه کساني که شرح يحيي بن اکثم را آورده اند مقامات علمي و فضل او را ستوده اند و کتب او را از معتبرترين کتب دانسته اند و مخالفين فقط به علت همجنسگرايي او درباره اش نظر خوبي ندارند ـ سيد ابو القاسم خويي از پرسش و پاسخ او با جواد الائمه ياد کرده است ولي او را بدليل انحراف از مذهب شيعه موثق نمي داند6.
صاحب طبقات الحنابله او را مي ستايد7 و از شيوخ مذهب حنبلي مي داندش و ابن حجر شرح مبسوطي از اقوال مخالفين و موافقين در جرح وتعديل او آورده است8.
من جمله حکايتي در همجنسگرايي او ذکر مي کند که در جواب مسائل دهگانه طرح شده از طرف داود بن علي پنج سوال را بخوبي جواب مي دهد اما در مسئله ششم با ديدن جوان زيبارويي که به مجلس وارد مي شود مضطرب مي گردد و در جواب سؤال مي ماند از متأخرين نيز زرکلي در اعلام9 و عمر رضا کحاله10 در معجم المؤلفين او را ياده کرده اند.
صرف نظر از مقام علمي او
به هر حال يحيي به علت حضور پيوسته در جلسات مأمون يکي از معتبرترين راويان اخبار و رجال مشهور تاريخ مي باشد ـ کما اينکه او مشاور خليفه و قاضي القضات جهان اسلام و فقيه صاحب تصنيف نيز بوده است ـ يحيي در عداد محدثين نيز به شمار مي رود او حديث را از فضل بن موسي و عبدالعزيز بن ابي حازم و وکيع و ديگران فرا گرفت و محدثين مشهوري مثل ترمذي و بخاري و بسياري ديگر از او روايت مي کنند ابن حبان و حاكم و احمدبن حنبل او را توثيق كرده‌اند ولي گروهي چون ابن معين و اسحق بن راهويه و اباعاصم او را به سرقت حديث متهم داشته‌اند. او در سر تا سر حکومت مأمون قاضي و مشاور و جليس و انيس خليفه بود و تدبير ملک را بدست داشت قضاوت دوراني از ايام متوکل نيز با او بوده است و سرانجام در عهد متوکل در ربذه به سال 242 يا 243 بدرود حيات گفت11.
کتابهاي التنبيه في الفقه و ايجاب التمسک بالاحکام القرآن از تأليفات اوست12 با همه مراتبي که کتب تاريخ و ادب و فقه و حديث براي يحيي بن اکثم ذکر کرده اند شهرت او بهمجنسگرايي پرده بر سر ديگر ابعاد شخصيت او کشيده است.
آنچه درباره يحيي بن اکثم در متن کتابها آمده است حاکي از اين است که او هميشه در روي خوبان همجنس حيران بوده و به نگاه و بوسه نيز بسنده نمي کرده است. همجنسگرايي شديد يحيي بن اکثم باعث اعتراضات فراواني در زمان او شد و حتي شخص خليفه را نيز به اين عمل يحيي هجو گفتند اما اين هجويه ها هيچ گاه باعث نشد که مابين مأمون و يحيي و همجنسگراييشان اختلافي واقع شود. يحيي بن اکثم مرد اديب و شاعري نيز بوده13 و اشعاري در همجنسگرايي از او ذکر شده است ما سرگذشت يحيي بن اکثم را بصورت ترجمه از مروج الذهب مسعودي نقل مي کنيم تا ذهن پوياي خواننده بدون واسطه نويسنده بيشتر با ابعاد همجنسگرايي او آشنا شود14.
قال المسعودي ـ يحيي بن اکثم بيش از آنکه رابطه ما بين او و مأمون محکم شود متولي قضاي بصره بود ـ پس به مأمون شکايت بردند که اولادشان را به کثرت لواطه فاسد کرده است پس مأمون گفت اگر درباره او طعني وارد کنيد از شمال قبول مي شود پس گفتند يا اميرالمؤمنين از او فواحش ظاهر شده و به گناهان کبيره مرتکب گشته و آن از او نمايان است. اوست اي اميرالمؤمنين که گفته است در صفت غلمان و طبقات و مراتب و اوصافشان و قول او مشهور است ـ
پس مأمون گفت 15 چه چيز گفته است پس از او حکايتي آوردند که در آن متهم مي شد و من جمله از او در اين معني بود ـ
اربعه تفتن الحاظهم فواحد دنياه في وجهه و آخر دنياه مفتوحهو ثالث قد حاز کلتيهماو رابع قد ضاع ما بينهم

فعين من يعشقهم ساهره منافق ليس له آخره من خلفه آخره وافره قد جمع الدنيا مع الآخرهليست له دنيا و لا آخره
چهار کسند که نگاه و خواباندن پلک چشمشان فتنه انگيز است و چشم آنکه عاشقشان باشد بيدار مي ماند ـ اول آنکه دنياي او در روي اوست منافق است و براي او آخرتي نيست و ديگر آنکه دنياي او باز است و در پشتش آخرتي فراوان است ـ و سوم آنکه هر دو را به دست آورده هم دنيا و هم آخرت را ـ و چهارم آنکه در ميان آنها ضايع شده است نه آخرتي دارد و نه دنيايي.
درباره يحيي و آنچه بر عليه اوست در بصره ابن ابي نعيم مي گويد:
يا ليت يحيي لم يلده اکثمه الوط قاض في العراق نعلمه

و لم تطأ ارض العراق قدمه اي دواة لم يلقها قلمه
و اي شعب لم يلجه ارقمه

اي کاش که يحيي را هرگز اکثم نزاييده بود لواط کارترين قاضي در عراق مي دانيمش

و پايش زمين عراق را طي نکرده بود کدام دوات است که قلم او بدان نرسيده است
و کدام دره که مارش در آن نخزيده است
و پس روزگار ضربان خود بزد و يحيي را به مأمون رساند و نديم او کرد و به او در کارهاي بسياري رخصت بخشيد.
پس روزي مأمون به او گفت: يا ابا محمد: چه کسي است که مي گويد

قاض ير الحد في الزنا ولا

يري علي من يلوط من باس
قاضئي که درباره زنا حد جاري مي داند و در لواط هيچ اشکالي نمي بيند»
(يحيي) گفت يا اميرالمومنين او ابن ابي نعيم است و اوست که گفته است
اميرنا يرتشي و حاکمنا قاضي يري الحد في الزناء ولاما احسب الجور ينقضي و علي الـ

يلوط و الرأس شرما راس يري علي من يلوط من باس امة وال من آل عباس
امير ما رشوه مي گيرد و حاکم ما لواط مي کند و رئيس بدترين رئيس است قاضئي که در زنا حد جاري مي داند و در لواط هيچ اشکالي نمي بيند.
گمان ندارم جور پايان پذيرد تا بر سر امت ولايت آل عباس است.
پس مأمون ساعتي از سر به زير انداخت و سپس سربلند کرد و گفت ابن ابي نعيم به سند تبعيد شود.
و همينکه يحيي همراه مأمون به سفر سوار مي شد با او با کمربند و قبا و شمشير تزئين کاري شده بر مي نشست و اگر زمستان بود با قباهاي خز و کلاه سمور و ساز و برگ فراوان سوار مي شد و مجاهرت و تظاهر در لواط را به جايي رساند که مأمون به او امر کرد که گروهي را با خود فرض داشته باشد که با سوار شدن او سوار شوند و در امور او تصرف کنند ـ (به امور او بپردازند) پس چهارصد غلام امرد فرض خود ساخت و آنها را از زيبا رويان انتخاب کرد و به آنها رسوا شد و درباره يحيي و گروهش مي گويد و يادآور مي شود راشد بن اسحاق
خليلي انظرا متعجبين لفرض ليس يقبل فيه الا و الا کل اشقر اکثمي يقدم دون موقف صاحبيه يقودهم الا الهيجاء قاض اذا شهد الوغا منهم شجاع يقودهم علي علم و حلمو صار الشيخ منحنيا عليه يغادرهم الي الاذقان صرعي

لاظرف منظر مقلتهُ عينياسيل الخد حلو المقلتين قليل نبات شعر العارضين بقدر جماله و بقبح ذين شديد الطعن بالرمح الرديني تجدل للجبين و لليدين ليوم سلامة لا يوم حين بمدمجه يجوز الرکبتين و کلهم جريح الخصيتين
اي دو دوست من به ظريف ترين منظري که چشمانم ديده است شگفتزده نگاه کنيد ـ گروهي که جز لطيف صورتان شيرين دهن در آن پذيرفته نمي شود جز هر زيبا روي اکثمي که موي عارضش کم گياه باشد.
در پيش صاحب خود مقدم مي شود به قدر جمال و زشتي کارش
قيادتشان مي کند به سوي هيجاء و مبارزه قاضئي که نيزه اش بلند و ضربتش کاري و شديد است اگر شجاعي از آنها به جنگ حاضر شود با پيشاني و دو دست خود جدال مي کند آنها را بسوي علم و بردباري رهبري مي کند براي روز سلامت نه روز كارزار
شيخ بر آن خم مي شود طوري که از دو زانو در مي گذرد
به روي صورت طوري که زنخدان آنها روي زمين باشد آنها را چون جنازه هاي نيم کشته در مي اندازد در حالي که تخم آنها مجروح شده است.
و نيز راشد درباره او مي گويد
و کنا نرجي ان نري العدل ظاهراً متي تصلح الدنيا و يصلح اهلها

فاعقبنا بعد الرجاء قنوط16 و قاضي قضاة المسلمين يلوط
و اميدوار بوديم که عدالت را ظاهر و آشکارا ببينيم پس بعد از اميد به نا اميدي دچار شديم کي دنيا و اهلش درست مي شود و قاضي قضاة مسلمين لواط کار است.
يحيي بن اکثم بن عمر بن ابي رباح اهل خراسان و از شهر مرو و مردي از بني تميم بود و بصريين من جمله عثمان البتي و غير او شاگردان او بودند و براي او مصنفاتي است که در رد فقهاي عراق است بين او و ابي سليمان احمد بن ابي داود بن علي مناظرات فراوان است. 17 (پايان سخن مسعودي)
حدثنا ابو العيناء: مأمون نگاه کرد يحيي بن اکثم را که به خادم او زير چشمي نگاه مي کرد به خادمش گفت همينکه برخاستم متعرض او شو پس مأمون برخاست و يحيي را امر به جلوس کردهمينکه برخاست خادم به يحيي چشمک زد يحيي گفت «لو لا انتم لکنا مومنين» اگر شما نبوديد ما از مؤمنين بوديم. 18

مردي که مدعي پيامبري بود پيش مأمون آوردند يحيي بن اکثم نيز نزد او بود گفت تو را چه وحي شده است گفت آنکه تو لواط کاري و در دوران کودکي چيزهاي ديگري نيز بوده‌اي19.

1- و قال طلحه بن محمد بن جعفر کان احد اعلام الدنيا واسع العلم و الفقه کثيرالادب حسن المعارضه قائما لکل معظلة
ابن حجر ـ تهذيب التهذيب ج11 ص179ـ 183.
2ـ درباره مأمون و همجنسگراييش در مقاله همجنسگرايي خلفاء بحث کرده ايم.
و قال المامون ليحيي بن اكثم-يا ابا محمد اخبرني عن اظرف غلام مربك قال نعم يا اميرالمؤمنين: احتكم الي غلام فدخل الي حين خلوة فلما وصل الي قال يا ايها القاضي: اعدي علي خصمي فقلت له من يعدي علي عينيك يا بني قال شفتي و ادناهما مني فلما شممت الخمر من فيه و بلغت حدا من القبل قلت له يا ابني ما بال شفتيك متشققتين فقال احلي مايكون التين اذا تشقق قلت له و يدي في ثيابه يا بني ما انحفك فلما قال كلما دق القصب السكر كان احلي-فضحك المامون و وقع له بمأئتي دينار وقال اوصلها اليه و لو علي اجنحة الطير-فلو لا شعف المأمون بالغلمان فمالذة حديث كهذا.
3ـ مابين الخلفاء و الخلعاء ص52ـ 48ـ الاغاني ج20 ص231ـ همچنين نگاه کنيد به همين کتاب
4-و احب المامون الغلمان و الولدان فاتخذهم بدلا من النساء و يذكر الثعالبي ان الفضل في ذلك يعود الي يحيي بن اكثم فهو الذي زين للمامون وغرس في قلبه محاسن الغلمان و فضائلهم و خصاصئهم و ذكران المامون نظر يوما الي يحيي في مجلسه و هو يحد النظر الي ابن اخيه الواثق و هو اذ ذاك امرد تاكله العين فتبسم اليه و قال يا ابا محمد حوالينا و لا علينا (صلاح الدين المنجد ما بين الخلفاء و الخلعاء)
5ـ التهذيب التهذيب و طبقات الحنابله نگاه کنيد به تهذيب التهذيب و طبقات الحنابله ـ معمولاً حنابله نسبت به لواطه و نظر بازي بسيار سخت مي گيرند ـ ابن جوزي و ابن قيم جوزيه از بزرگان آنان به شمار مي رود که مخالفتهاي آنان نسبت به عشق و لواطه در کتبشان مشهود است ـ خاصه که حنابله متهم به اعتقاد امرد بودن خداوند نيز بودند ـ الراضي بالله خليفه عباسي توقيعي به سال 322 در توبيخ حنابله دارد که در آن به حنابله تهمت مجسمه (تجسم خدا) مي بندد ـ به هر حال مذهب حنبلي توحيد گراترين مذاهب اربعه به شمار مي رود و شاهد بازي را مخالف توحيد مي‌دانند.ـ نگاه كنيد به كتاب مصائد الشيطان لابن قيم الجوزيه همچنين از حكايت ابو الفرج الاصفهاني معلوم مي‌شود يحيي همجنسگرايي را مخالف ايمان مي‌دانسته است حدثنا ابوالعيناه: نظر المامون الي يحيي بن اكثم يلحظ خادما له فقال للخادم: تعرض له اذا قمت و قام المأمون و امر يحيي بالجلوس فلما قام غمزه الخادم فقال يحيي «لولا انتم لكنامومنين» الاغاني ج 20 ص 224.
6ـ الامام الخويي ـ معجم رجال الحديث ج20ـ رقم 13458 لبنان 1403هـ سبط ابن الجوزي او را از شهود عهد نامه مامون و علي بن موسي الرضا (ع) مي‌داند البته درست نمي‌نمايد چرا كه عهدنامه قبل از شهرت يحيي بن اكثم و در خراسان تنظيم شده است تذكرة الخواص ص 318 بيروت (1401 ه.ق)
7ـ سمع عبدالله بن المبارک و سفيان بن عيينه و وکيعاً و خلقاً کثيرا و حدث عن امامنا احمد بأشياء و روي عن يحيي بن اکثم، محمدبن اسماعيل البخاري و ابو حاتم الرازي و اسمعيل بن اسحاق القاضي ـ طبقات الحنابله للقاضي ابي الحسين محمدبن ابي يعلي الجزء الاول بتحقيق محمد حامد الفقي ـ ص410ـ 413
8ـ يحيي بن اکثم بن محمد بن قطن بن سمعان بن مشنج بن عبد عمرو بن عبدالعزي بن اکثم بن صيفي التميمي الاسيدي ابو محمد المروزي القاضي الفقيه ـ روي عن الفضل بن موسي السيناني و ابن مبارک و عبدالله ابن ادريس و عيسي بن يونس و عبدالعزيز بن ابي حازم و ابن عيينه و وکيع و غيرهم
و روي عنه الترمذي و البخاري في غير الجامع و علي بن خشرم و هو من اقرانه و ابوداود السنجي و ابو حاتم و اسمعيل القاضي و ابراهيم بن ابي طالب و محمدبن اسحاق السراج و آخرون ذكره ابن حبان في الثقات و قال الحاكم كان من ائمه اهل العلم و قال جعفر بن عثمان الطيالسي عن ابن معين يقول كان يكذب و قال الساجي عن عبدالله بن اسحاق الجوهري سمعت اباعاصم يقول يحيي بن اكثم كذاب
و قال الخرائطي عن فضلک الرازي قال مضيت انا و داوود بن علي الي يحيي بن اکثم و معنا عشره مسائل فالقي عليه داود خمسه مسائل فاجاب فيها احسن جواب فلما کان في السادسه دخل عليه غلام حسن الوجه فلمارآه اضطرب في المسئله
و قال طلحه ابن محمد بن جعفر کان احد اعلام الدنيا واسع العلم و الفقه کثير الادب حسن المعارضه قائماً لکل معضله.
ابن حجر تهذيب التهذيب ج11 ص183ـ 179ـ
9ـ خير الدين الزرکلي ـ الاعلام ج9 ص167
10ـ عمررضا کحاله ـ معجم المؤلفين ج13 ص186ـ 187
يحيي بن اكثم (159-242) فقيه اصولي مجتهد من القضاة اتصل باالمأمون ايام مقام بها فولاه قضاء البصره ثم قضاء بغداد و اضاف اليه تدبير مملكته
11ـ همان مأخذ
12ـ همان مأخذ
13ـ ناگفته نماند که نسب يحيي بن اکثم به حکيم عرب اکثم بن صيفي مي رسد (630م/ 9هـ) خطبه اي که در حضور کسري انوشيروان عادل خوانده است در حکمت و فصاحت مشهور است.
14ـ طبعاً همجنسگرايي آشکار چنين بزرگ مرداني در تاريخ نمايانگري لواطه بي تأثير نبوده است براي آشنايي با احوال يحيي نگاه کنيد به
ابن عساکرـ تاريخ دمشق 8ـ 13/ 2ـ 22/1 الذهبي سيرالنبلاء ج8 ص150ـ 148 ابن حجر ـ لسان الميزان ج6 ص760ـ مختصر دول الاسلام ص115
مابين الخلفاء والخلعاء ص 48-52- الحضارة الاسلاميه ج 2- ص 134
15- اشتياق مأمون را در اطناب کلام او در اين حديث نظر کنيد.
16-ابو الفرج الاصبهاني شعر را به ابراهيم بن ابي محمد يحيي بن مبارک اليزيدي نسبت مي دهد و قال اخبرني محمد بن العباس اليزيدي قال: حدثني عمي عبيدالله قال حدثني اخي احمد قال زامل في بعض اسفاره بين يحيي بن اکثم و عبادة المخنث فقال عمي ابراهيم في ذلک
و حاکم ز امل عبادهلو جازلي حکم لما جازان کم من غلام عز في اهله

و لم يزل تلک له عادهيحکم في قيمه لبادهوافت قفاه منه سجاده
اثر السجود في الجبهه : و اراد انها تکون في قفاه

و قال قال في يحيي ايضا

و کنا نرجي ان نري العدل ظاهراً
17-مروج الذهب ج 4 ص 436-434.
18- الاغاني ج20 ص224ـ
19- رساله دلگشا ـ عبيد الزاکاني ـ قسم الطايف العربيه
نوشته شده توسط عقیلی در دوشنبه يکم آبان

No comments: