Saturday, December 9, 2006

همجنس گرایی


ابوتمام (180ق-228)
اغلب غزلش در وصف غلمان است اما معمولا تهتك و فحش شعراي مجون را ندارد غزل او با اينكه متاثر از عشقبازي هاي گذراست تصاوير زيبا و لطيفي را بدست مي‌دهد كه در آن عوارض حب و عشق و اعجاب به معشوق و اميد و آرزو و رشك و نااميدي نمايان است.[1]
او از حسن بن وهب كه در شغل حكومي بود اكرام فراوان مي‌ديد و همنشين و دوست او بود[2]. تا آنجا كه او باعث شد ابي تمام به منصب رئاست بريد موصل برسد.[3] حسن بن وهب به غلامي رومي از ابوتمام عشق مي‌ورزيد و ابوتمام عاشق غلامي خزري از آن حسن به وهب بود... ابوتمام روزي حسن را ديد كه به غلامش برانگيخته است به او گفت اگر روم را دست در گردن آوري ما هم به سوي خزر مي‌تازيم حسن به او گفت اگر مي‌خواهي حكم كن يا حكم مي‌كنم...... پس ابوتمام گفت[4]
ابا علي لصروف الدهر و الغيراعندك الشمس لم يحظ المغيب بهاان انت لم تترك السير الحثيث اليسبحان من سبحته كل جارحهانت المقيم فما تغدو رواحله

و للحوادث و الايام و العبرو انت مضطرب الاحشاء للقمرجآذر الروم اعنقنا الي الخزرما فيك من طمحان الايرو النظروايره ابدا منه علي سفر
ابا علي گذشت روزگار و تغير و تحول آن و حوادث ايامش را عبرتهاست.
آيا خورشيد در نزد تو است و از آن حظ و لذت نمي‌بري و تو را براي قمر دروني مضطرب است اگر تو ترك تازي را به سرزمين روم ترك نكني من هم خزر را مالك مي‌شوم.

الحسين بن الضحاك (163-250)
الحسين بن الضحاك بن ياسر مولي باهله در بصره متولد شد و نشو و نما كرد و در بغداد درگذشت حسين شاعري خليع است و نظم شعرش در خمر و غزل مذكر است و در شعرش لطيف و فتان و رقيق است.[5]
او پس از ابونواس از بزرگ‌ترين شعراي همجنسگراست و او را در اين باره با شعرا و بزرگان زمان حكايات فراوان است.[6] بيشتر شعر او درباره غلام ابي‌عيسي محمدبن الرشيد و برادرش صالح بن الرشيد «يسر» مي‌باشد كه ابوالفرج اصفهاني در صفحات فراواني در كتاب الاغاني به ذكر حكايات آن دو پرداخته است شعر او در توصيف حالات عشق به پسران و حركات جنسي از حسي ترين و لطيف ترين نمونه هاي شعر است.
او در امر لواطه به صدق از ابونواس در بيشتر موارد قوي تر است و اين به دليل صدق عاطفه اوست او از همجنسگرايي نه تنها مطالعه بدني دارد بلكه به پسران صادقانه عشق مي‌ورزد و به آنها ارادت خالصانه دارد عمر طولاني او را با چندين خليفه معاصر داشته كه به آن اشاره كرديم او در عشق مذكر مانند ابونواس به آوردن دليل نمي‌پردازد كه اين امريست كه به آن ايمان دارد و بيشتر به بسط و توصيف حالات آن مي‌پردازد و همين باعث مي‌شود كه غزل او از زيباترين نمونه هاي غزل مذكر بشود در كتاب الاغاني از طرف صالح بن الرشيد نوعي درخواست فرمايشي را نسبت به توصيف آنچه ما بين صالح و غلامش رفته است مي‌بينيم كه شايد برانگيخته از درك قوت توصيف شاعر باشد[7] او شاعر خلوت است و هيچكس خلوت و حركات جنسي را به محسوسي او توصيف نكرده است.
تالف طيف غزال الحرماتاني يجاذب اردافهيقول و نازعته ثوبهفخض الجفون علي خجلهفشبكت كفي علي كفهفنهنهني دفع لامويساذا ما هممت فادنيتهو مازلت ابسطه مازحا

فو اصلني بعد ما قد صرممن البهر تحت كسوف الظلمعلي ان يقول لشي عدمو اعرض اعراضة المحتشمو اصغيت الثم دراً بفمبجد و لامطمع معتزمتثني و قال لي الويل لمو افرط في اللهو حتي ابتسم
غزال گريزان حرم الفت گرفت و پس از آنكه بريده بود خود را به من در رساند به نزد من آمد در حالي كه سرينش را زير سايه تاريكي به دنبال مي‌كشيد مي ‌گفت و من او را از لباسهايش بيرون آوردم تا آنكه ديگر چيزي نگفت و پلكهاي خود را از خجالت روي هم گذاشت و چون نجيب زادگان مايه دار سربه زير انداخت.
انگشتهايم را مابين انگشتانش فرو بردم و دستم را با دستش درگير كردم و لبش را به لب فرو بردم با عشوه مرا از خود دور مي‌كرد و به سوي خود مي‌كشيد همينكه از او نااميد مي‌شدم دوباره سخت مرا به طمع مي‌انداخت. و موقعي كه گرايش و كشش من به سوي او بود او را نزديك مي‌گرداندم با لطافت و نرمي مي‌گفت واي چه كار مي‌كني.
شوخي و بازي را با او راها نكردم ود ر لهو آنقدر زياده روي كردم تا آنجا كه لبخند بر لبش نشست.

ابوالعتاهيه (130-210)
ابوالعتاهيه در كوفه نشو و نما كرد كثير الولع به لهو و همجنسگرايي و معاشرت با اهل مجون[8] ابوالفرج از ابوالشمقمق روايت كرده است كه ابوالعتاهيه را در زمره همجنسگرايان ديد پس به او گفتم كسي مانند تو با اين سن و قدر و شهرت خود را در چنين موضعي رسوا مي‌كند گفت مي‌خواهم كيد و فريب آنها را بياموزم.[9]

اخبار البحتري (206-284)
نسيم غلام البحتري است كه درباره اش گفته
دعا عبرتي تجري علي الجور و القصد اظن نسيما فارق الهجر من بعدي
بگذار سرشكم بر جور و جفا جاري شود كه گمان مي‌كنم پس از اين به فراق و هجران نسيم مبتلا شدم
و اخبرني علي بن سليمان الاخفش قال
بحتري به محمدبن علي قمي نامه نوشت و از او شراب بخواست پس بدست غلامي امرد مقداري شراب برايش هديه فرستاد بحتري متعرض غلام شد و غلام شديدا در غضب شد و به بحتري گفت كه ماجرا را به مولايش خبر مي‌دهد پس بحتري به سوي او (محمدبن علي) نوشت.
ابا جعفر كان تجميشنافليت الهدية كان الرسول

غلامك احدي الهنات الدنيهو ليت الرسول الينا الهديه
ابا جعفر معترض غلامت يكي از گواراترين زمينيان شديم
و اي كاش هديه همان فرستاده بود و اي كاش فرستاده به سوي ما هديه بود.[10] (ص 49- الاغاني ج 21)
بحتري صاحب جاني شفاف و خيال صاف و ذوق سليم از مطبوعترين شعراي عرب است.[11] او شاعر عمارت ها (ساختمان) است در ايران قصيده ايوان كسري از بحتري مشهور است و او را با خاقاني شرواني و قصيده ايوان مدائن سنجيده‌اند.[12]
بحتري را طبق عادت شعراي همجنسگراي معاصرش اشعاري در غزل مذكر است كه در آن نسبت به وصف تمتع حسي زياده روي كرده است كما اينكه او را قطعاتي در شعر لاابالي گري و مجون است كه در آن خود را از فساد اخلاقي و پرده دري كه براي امثال ابن نواس برشمرديم تبرئه نمي‌كند و اوست كه درباره نفس خود گفته :
لايرعك المشيب مني، فاني

ما ثناني عن التصابي المشيب
پيري مرا لحاظ نكني كه من آنم كه پيري مرا از تصابي و ميل به لهو و لعب باز نمي‌دارد.[13]

حسن بن وهب
شاعر و اديب معروف و برادر سليمان بن وهب كاتب مشهور است.
به حسن بن رجا[14] رساندند كه حسن بن وهب او را به حب غلمان عيب مي‌كند و حسن بن وهب به حب آنها شديدتر از او بود پس گفت مثل من و مثل او آنگونه است كه حسان بن ثابت گفته است.[15]
و اني لاغني الناس عن وصل حاجب

يري الناس ضلالا و ليس بمهتدي



يوسف بن الحجاج الصقيل الكوفي
قرين ابونواس مشهور و معروف و مجاهر به لواط است و محمدبن داود گفته است «كان يوسف فاسقا مجاهر باللواط» و من مشهور قوله في هذا المعني[16]
لاتبخلن علي النديـ

م بردف ذي كشح هضيم
به نديم لاغر پهلوي فربه سرين-بخل مكن
لا تنيكن ما بقيـلا تمرن باستهان هذا اللواط ديـو هم فيه منصفو

ت غلاما مكابرهدون دفع الموامرهن تراه الاساورهن بحسن المعاشره
تا زنده اي جوان گردن كلفتي را مكن و به گرد كونش بدون داد و ستد مگرد بدرستيكه اين لواط مانند بدهي است و آنها (همجنسگرايان) در آن بحسن معاشرت منصفانند.
ضع كذا صدرك لي يا سيديانما ردفك سرج مذهبفاعرنيه و لا تبخل بهفادن يا حب و طب نفسا بهج

و اتخذ عندي الي الحشريداكشف البزيون عنه فبداليس يبليه ركوبي ابداان ذاك الدين تقضاه غدا
اينگونه سينه‌ات را بگذار براي من اي سرورم و دستي از من تا به قيامت بگير پشت طلاييت را به من غرض بده و در آن بخل ورزي مكن سوار شدن من به آن زيان نمي‌رساند نزديكتر آو نفس را بدان شفا ده كه اين ديني است كه فردا مي‌پردازيش
احذر فديتك ما حييـفلهن يفلسن الفتي

ت حبائل المتشكلاتو كفي بهن مفلساتجج
فدايت شوم تا زنده اي از دوشيزه‌گان و زنان جوان سال زينت هشته و آرايش كرده حذر كن كه آنها جوان را مفلس مي‌كنند و همين بس كه آنها مفلس كنندگانند.
- والبة بن الحباب الاسدي الكوفي
شاعر من شعراء الدوله العباسيه يكني ابا اسامه
شاعري ظريف و غزل سراست و وصف كننده شراب و جوانان نوخط. و شعر او جز در اين باب آنچنان دلپسند نيست و البة بن الحباب استاد ابي نواس است گويند والبه قصد ابابجير اسدي كه حاكم اهواز از طرف منصور دوانيقي بود كرد و در آنجا با ابي نواس آشنا شد و ابي نواس در آنوقت جواني امرد و زيبا رو بود و البه با او همنشين و رفيق شد و دائما با او بود گفته شد كه شبي لباس او را در آورد و سپيدي و سرخي سرينش را ديد و بر آن بوسه زد.[17]
-ابوعثمان سعيد بن وهب مولي بني سامه بن لوي بن نصر مولده و منشؤه البصره از بصره به بغداد رفت و در آنجا ماند شاعر مطبوعي بود و در ايام مامون مرد و بيشتر شعرش در غزل و تشبيت به جنس مذكر است و او نسبت به غلمان شغف زده بود ابوالعتاهيه در رثايش گفته است:
مات و الله سعيد بن وهب

رحم الله سعيد بن وهب

عبدالله بن ابي العلاء مغني گفت سعيدبن وهب به من نگاه كرد و من بر در ميمون بن اسماعيل بودم هنگامي كه خط پشت لبم سبز شده بود و همراه او اسحاق بن ابراهيم الموصلي بود من به اسحاق سلام كردم سعيد رو به من گفت اين جوان كيست اسحاق گفت اين پسر دوستي از ماست پس سعيد رو به من كرد و گفت:
لا تخرجن مع الغزي لمغنمفي مثل وجهك يستحل ذو والتقيما انت الا غادة ممكورةج

ان الغزي يراك افضل مغنموالدين و العلماء كل محرملولا شواربك المطيفه بالفمج
همراه با جنگويان براي بدست آوردن غنيمت بيرون مرو كه جنگو ترا بهترين غنيمت مي‌بيند در مثل روي تو مرد پرهيزگار حلال مي‌شمارد با اينكه دين و علماء همه چيز را حرام مي‌دانند تو جز دختري با ساق پايي پر گوشت نبودي اگر خط پراكنده دور تا دور دهانت نبود.
سعيد بن وهب و كسايي با هم مي‌گذشتند و به غلامي زيبا رو بر خوردند پس كسايي خوشش آمد و خواست او را به سوي خود بكشاند پس او را درباره نحو به مذاكره گرفت و با او در كلام پيوست ولي غلام به او ميل نكرد سعيد بن وهب به شعر گفتن گرفتش و با او به سخن پيوست و غلام به او ميل كرد و او غلام را به خانه اش برد و همراه او كسايي را نيز برد و به او گفت با او حرف بزن و انس بگير تا بيايم و در پي كار خود رفت. و كسايي با او گذراند و پيوسته با او ملايمت كرد تا آنكه حاجت خود را از او بر آورد و با او در آميخت سپس به او گفت برگرد و برو همينكه سعيد آمد و غلام را نديد گفت[18]
ابوحسن لايفياثرت له شادنو اظهر لي غدرهسا طلب ماساءهج

فمن ذا يفي بعدهفصا يده وحدهو اخلفني وعدهكما ساءني جهدهجج
ابوحسن وفاداري نكرد و كيست كه بعد از او وفا كند براي او غزالي را پي كردم ولي او به تنهايي شكارش كرد براي من اظهار عذر و خلف وعده كرد من او را به بدكردنش باز خواست مي‌كنم و همانگونه كه بد كرد بد مي‌كنمش.

الكسايي (189)
علي بن حمزه شيخ كوفيين است نحو را از معاذالهراء و ابي جعفر الرواسي آموخت پس به بصره رفت و نحو را از خليل بن احمد الفراهيدي فرا گرفت و بعد از آنكه مدتي در باديه به سر برد به بغداد آمد ودر زمره حاشيه نشينان‌ هارون‌ الرشيد قرار گرفت تاديب و تعليم امين بر عهده او بود علماء كوفه و خلفاء به او تعصب مي‌ورزيدند تا آنجا كه بر سر مناظره و اختلاف نظر با او سيبويه بغداد را به سوي شيراز ترك گفت كسايي در بلاد فارس در شهر ري در گذشت و او يكي از قراء سبعه است. قراء سبعه كساني هستند كه الفاظ قرآن را اعراب گذاشتند.

بكربن النطاح الحنفي
عاشق جواني مسيحي بود و ديوانه او شد و درباره او مي‌گويد[19]
يا من اذا درس الانجيل ........................
عمر و بن محمدبن با نه مولي ئفيف[20]
ابن سكرة الهاشمي[21]
درباره جواني اعرج مي‌گويد (الاعرج كسي كه درپايش عيبي باشد لنگ شل)
قالو بليت با عرج فاجبتهماني احب جلوسه و اريده

العيب يحدث في غصون البانللنوم لا للجري في الميدان
گفتند به جواني لنگ مبتلا شده‌اي جواب دادم عيب در شاخه‌هاي درختان پديدار مي‌شود من نشستنش را دوست دارم و براي خوابيدن مي‌خواهمش نه رفتن در آوردگاه
يهتز في مشيته متعباو يلي علي حل سراويلهج

من كفل كلموج رجراج[22]فانه شدعلي عاج
در راه رفتن به اهتزاز درمي‌آيد از كفلي كه چون موجهاي پي در پي لرزان است و اي بر من از باز شدن و سستي شلوارش كه آن سخت شدن و بستن عاج مرا در پي دارد.
اذا لم يكن للايربخت تعذرتحرمت غزال الواسطي لشقوتي

عليه جهات النيك من كل ناحيهفدمعة ايري فوق خصيته جاريه
اگر براي كير بختي نيست كه عذر بخواهد بر اوست جهات كردن از هر ناحيه‌اي غزالي واسطي را از درآميختن محروم كردم اشك كيرم بر سر تخمها جاري است.
ايها التركي ما عند اني بليت بشادن غنج

ك لللعب النحيلحسن الشمائل وافرالكفل
اي ترك چه داري براي بازي لاغركي
حماد عجرد
ابويعقوب خريمي گويد در مجلسي بودم حماد عجرد نيز در آنجا بود و همراه ما غلام امردي بود حماد چشم بر غلام و موضعي كه غلام در آنجا مي‌خوابد گذاشت همينكه شب شد جايگاه خواب به هم خورد برخاستم و در موضع غلام خوابيدم حماد به من نزديك شد و خيال كرد كه من غلام هستم همينكه او را احساس كردم دستش را گرفتم[23]
ابن سيابه فهو ابراهيم بن سيابه مولي بني هاشم
متهم به ابنه و مخنثي بود
ابن سيابه به جواني امرد چشمك زد و جوان جوابش داد و او را به خانه برد چيزي خوردند و به شراب نشستند پس جوان به او گفت تو ابن سيابه زنديق هستي گفت بله گفت دوست دارم كه به من زندقه بياموزي گفت باعث افتخار من است چشم انجام مي‌دهم (افعل و كرامة) پس او را به رويش درازكش كرد و همينكه از او تمكين يافت در او درانداخت جوان فرياد زد آه اين چيست گفت از من خواستي كه ترا علم زندقه بياموزم و اين اولين باب از آن درس است.[24]

مصعب الكاتب[25]
و مصعب كاتب در پرده دري مبالغت كرد و او شديدترين مردم به هرزگي و لاابالي گري و عشقبازي با نوخطان بود وشعر او تمام درباره پسران است و از اشعار او درباره پسران دير زعفران است.
و غزلان مراتعها فواديرضيت بهم من الدنيا نصيبااقبل ذا و الثم خدهذا

شجاني منهم ما قد شجانيغنيت بهم عن البيض الغوانيو هذا مسعد سلس العنانج
غزالاني كه چراگاه آنها قلب من است كشيدم از آنها آنچه كشيدم به نصيب خود از دنيا به آنها خرسندم و به آنها از زنان زيبا روي سپيد اندام بي نياز شده‌ام آن يكي پسر را مي‌بوسم و گونه اين را مي‌مكم و اين راه آن است كه زمامش رها شده.
او صلاح و درستكاري و پرهيزگاري را وسيله اي براي فريب جوانان و نوخطان گرفته بود و اشعار او در حديث آنها يك نسيج است.[26]


1-حنا الفاخوري- تاريخ الادب العربي
2-ابي تمام را با حسن بن وهب روابط فراوان است كه در كتب ذكر شده است.
3-بريد به معناي امروزي آن نيست در قديم به تحريات مي گفته اند چيزي كه در ايران به اداره اطلاعات مشهور است.
4-الاغاني ص 548 ج 22
1-تاريخ الادب العربي، حنا الفاخوري
2-الاغاني ج7، ص 183-184-185-209-179-175و ج 10 ص 209-197
1-الاغاني ج7، ص 175-179 و175.
1-تاريخ الادب العربي: حنا الفاخوري
2-الاغاني ج 4، ص 8-22.
1-الاغاني ج 21، ص 49.
2-تاريخ الادب العربي، حنا الفاخوري
3-علي اصغر حريري، قصيده بحتري را به نثر و نظم به فارسي برگردانده است.
1-تاريخ الادب العربي، حنا الفاخوري
2-اعتقد الحسن بن رجاء بن الضحاك.
3-الاغاني، ص 538، ج22
1-الاغاني ص 91 ج 23.
1-ان اجتماع ابي نواس كان عند النجاشي والي الاهواز للمنصور و والبه ابن عم النجاشي (الاغاني ص 47 ج 18-1 انظرو الحواشي)
1-الاغاني، ص 304 ج 20.
1-الاغاني ص 41-ج 19.
2-الاغاني ص 231-212 ج 15 و نيز نگاه كنيد به ج13 ص 253 ج 10 ص 292-ج 19 ص 335 ج 20 ص 234- كه براي كوتاهي سخن از آنها در گذشتيم- بيهوده سخن بدين درازاي نبود- تو خود حديث
3-يتيمه الدهر- لابي منصور الثعالبي ج 3- ص 3-11
1-كفل رجراج- ردف رجراج = سرين لرزان به هنگام راه رفتن عند ما وقع الانحراف عن النساء الي الغلمان انتقل بروز الارداف من عنصر في الجمال المراه الي عنصر في جمال الغلام فكان محبو الغلمان يشيدون بكبر الارداف عند محبيهم و خاصه عند الشعراء اللواطيين و هذا في عصر العباسي عندما مال الناس الي حب الغلمان جمال المراه عندالعرب ص 62.
1-الاغاني ص 324 ج 14.
1-الاغاني ص 82 ج 12.
2-بين الخلفاء و الخلفاء ص 165-169.
[26] - براي آشنايي بيشتر با اينگونه اهل مجان مي‌توانيد رجوع كنيد به كتاب الديارات فقط خلاصه اي را كه صلاح الدين المنجد در كتاب الخلفاء و الخلعا ذكر كرده است مي‌آوريم و لم يكن ابوجفنه القرشي يخلو من غلمان مرد بعضهم يخدمه و بعضهم يغنيه و كان من الخلعاء و مد مني الشرب و له في غلمان الديارات اشعار حلوه.
و استهر عمروبن عبدالملك الوراق و كان من خلعاء المجان النهمكين في البطاله و الاستهتار بالمرد.
و لازم ابوشاس الديارات و كان مفتوناً بالرهبان لايزال يلازمهم و له اشعارحلو وثمه شاعر اسمه اللبادي كان من طياب الناس و ملاحهم ذوي المجانه و الخلاعه و له شعرجيد في غلام كان بديراحويشا و خلف يموت بن المزرع و هو ابن اخت الجاحظ غلاما اسمه مهلهل و كان شاعرا مطبوعا (فقد ذكر عنه ابن الخلكان انه ابن اخت الجاحظ و لكن يموت يقول الجاحظ خال امي قدم بغداد سنه 301 و هو شيخ كبير و حدث بها عن المازني و السجستاني والرياشي و عبدالرحمن ابن اخ الاصمعي و عن غيرهم و كان اديبا اخباريا و له ملح و نوادر و حكايات يرفع نسبه الي حكيم بن جبله من انصار علي بن ابي طالب (ع) و خلف يموت بن المزرع ولد اسمه ابونضلة مهلهل ذكره المسعودي في كتابه و ذكره الخطيب في تاريخ بغداد. عقيلي) و اكثرمنه الانهماك الثرواني الكوفي مغرقا في اتباع المرد لايعرف شيا غير ذلك

يکشنبه سي ام مهر 1385

No comments: